×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

هخامنشيان

هخامنشيان (???-??? قبل از ميلاد) نام دودماني پادشاهي در ايران پيش از اسلام است. پادشاهان اين دودمان از پارسيان بودند و تبار خود را به �هخامنش� مي‌رساندند که سرکرده? طايفه‌ پاسارگاد از طايفه‌هاي پارسيان بوده‌است..اما در حال حاضر سر سلسله هخامنشينان به چه کساني منتهي ميشود؟ آنچنان که مورخين و تاريخشناسان طبق کتب يافته اند آنست که نزديکترين اقوام به نجيب زادگان هخامنشي، تباري است که با اين نام نزديکي کامل دارد.آنها معتقدند قوم �جمشيديان� که در مرکز ايران و حوالي فارس زندگي مي کنند از نوادگان هخامنشيان هستند. هخامنشيان نخست پادشاهان بومي پارس و سپس انشان بودند ولي با شکستي که کوروش بزرگ بر ايشتوويگو واپسين پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح ليديه و بابل پادشاهي هخامنشيان تبديل به شاهنشاهي بزرگي شد. از اين رو کوروش بزرگ را بنيانگذار شاهنشاهي هخامنشي مي‌دانند.

 

به قدرت رسيدن پارسي‌ها و سلسله هخامنشي يکي از وقايع مهم تاريخ قديم است. اينان دولتي تأسيس کردند که دنياي قديم را به استثناي دو سوم يونان تحت تسلط خود در آوردند. شاهنشاهي هخامنشي را نخستين امپراتوري تاريخ جهان مي‌دانند.

 

کشور و سرزمين

 

پارس‌ها مردماني ازنژاد آريايي بودند که مشخص نيست از چه زماني به فلات ايران آمده بودند. آنان از قوم آريايي پارس يا پارسواش بودند که درکتيبه‌هاي آشوري از سده نهم پيش از ميلاد مسيح نام آنان آمده‌است. پارس‌ها هم‌زمان با مادها به نواحي غربي ايران سرازير شدند و پيرامون درياچه اروميه و کرمانشاهان ساکن گرديدند. با ضعف دولت ايلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان‌ و نواحي مرکزي فلات ايران‌ گسترش يافت.

فروهر، نشان شاهنشاهي هخامنشي

 

براي نخستين بار درسالنامه‌هاي آشوري سلمانسر سوم در سال ??? ق. م، نام کشور �پارسوآ� در جنوب و جنوب غربي درياچه اروميه برده شده‌است. بعضي از محققين مانند راولين سن عقيده دارند که مردم پارسواش همان پارسي‌ها بوده‌اند. تصور مي‌شود اقوام پارسي پيش از اين که از ميان دوره‌هاي جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقي ايران بروند، در اين ناحيه توقف کوتاهي نمودند و در حدود ??? سال پيش از ميلاد در ناحيه پارسوماش، روي دامنه‌هاي کوه‌هاي بختياري در جنوب شرقي شوش در ناحيه‌اي که جزو کشور ايلام بود، مستقر گرديدند. از کتيبه‌هاي آشوري چنين استنباط مي‌شود که در زمان شلم نصر (???-??? ق. م) تا زمان سلطنت آسارهادون (??? ق. م)، پادشاهان يا امراء پارسوا، تابع آشور بوده‌اند. پس از آن درزمان فرورتيش (???-??? ق. م) پادشاه ماد به پارس استيلا يافت و اين دولت را تابع دولت ماد نمود.

 

 

مردم و طوايف

 

هرودوت مي‌گويد: پارسي‌ها به شش طايفه شهري و ده نشين و چهار طايفه چادرنشين تقسيم شده‌اند. شش طايفه اول عبارت‌اند از: پاسارگاديان، رفيان، ماسپيان، پانتاليان، دژوسيان و گرمانيان. چهار طايفه دومي عبارت‌اند از: داييها، مردها، دروپيک‌ها و ساگارتي ها. از طوايف مذکور سه طايفه اول بر طوايف ديگر، برتري داشته‌اند و ديگران تابع آنها بوده‌اند.

 

پارس‌ها هم‌زمان با مادها به نواحي غربي ايران سرازير شدند و پيرامون درياچه اروميه و کرمانشاهان ساکن گرديدند. براي نخستين بار درسالنامه‌هاي آشوري سلمانسر سوم در سال ??? ق. م، نام کشور (پارسوآ) در جنوب و جنوب غربي درياچه اروميه برده شده‌است. بعضي از محققين مانند راولين سن عقيده دارند که مردم پارسوا همان پارسي‌ها بوده‌اند.

 

طوايف پارسي پيش از اين که از ميان دوره‌هاي جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقي ايران بروند، در ناحيه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ??? پيش از ميلاد در ناحيه پارسوماش، روي دامنه‌هاي کوه‌هاي بختياري در جنوب شرقي شوش در ناحيه‌اي که جزو کشور ايلام بود، مستقر گرديدند. بعدها با ضعف دولت ايلام، نفوذ طوايف پارس به خوزستان‌ و نواحي مرکزي فلات ايران‌ گسترش يافت و رو به جنوب رفته‌اند.

 

مطابق منابع يوناني در سرزمين کمنداندازان ساگارتي (زاکروتي، ساگرتي) (همان استان کرمانشاهان کنوني) مادي‌هاي ساگارتي مي زيسته‌اند که شکل بابلي - يوناني شدهً نام خود يعني زاگروس (زاکروتي، ساگرتي) را به کوهستان غرب فلات ايران داده‌اند. نام همين طوايف است که در اتحاد طوايف پارس نيز موجود است و خط پيوند خوني طوايف ماد و پارس از منشا همين طايفه ساگارتي‌ها (زاکروتي، ساگرتي) است، طوايف پارس قبل از حرکت به سوي جنوب دوراني طولاني را در مناطق ماد مي زيستند و بعدها با ضعف دولت ايلام، نفوذ طوايف پارس به خوزستان‌ و نواحي مرکزي فلات ايران‌ گسترش يافت و رو به جنوب رفته‌اند.

 

طبق نوشته‌هاي هرودوت، هخامنشيان از طايفه پاسارگاديان بوده‌اند که در پارس اقامت داشته‌اند و سر سلسله آنها هخامنش بوده‌است. پس از انقراض دولت ايلاميان به دست آشور بني پال، چون مملکت ايلام ناتوان شده بود پارسي‌ها از اختلافات آشوري‌ها و مادي‌ها استفاده کرده و انزان يا انشان را تصرف کردند.

 

اين واقعه تاريخي در زمان چيش پش دوم روي داده‌است. با توجه به بيانيه‌هاي کوروش بزرگ در بابل، مي‌بينيم او نسب خود را به چيش پش دوم، مي‌رساند و او را شاه انزان مي‌خواند.

 

پس از مرگ چيش پش، کشورش ميان دو پسرش �آريارومنه� پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسيم گرديد. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقي بود و هووخشتره در آن حکومت مي‌کرد، دو کشور کوچک جديد، ناچار زير اطاعت فاتح نينوا بودند. کمبوجيه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدي در آورد و پايتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.

 

 

شاهنشاهان هخامنشي

 

مهم‌ترين سنگ‌نوشته هخامنشي از نظر تاريخي و نيز بلندترين آنها، سنگ‌نبشته بيستون بر ديواره کوه بيستون است. سنگ‌نوشته بيستون بسياري از رويدادها و کارهاي داريوش اول را در نخستين سال‌هاي حکمراني اش که مشکل‌ترين سال‌ها حکومت وي نيز بود،به طور دقيق روايت مي‌کند. اين سنگ‌نوشته عناصر تاريخي کافي براي بازسازي تاريخ هخامنشيان را داراست.

 

به واقع با وجود فراواني منابع ميانروداني، مصري، يوناني و لاتين نمي‌توان با تکيه بر آنها نسب‌شناسي کاملي از خاندان هخامنشي از هخامنش تا داريوش را به دست آورد. براي اين منظور متن سنگ‌نوشته بيستون فرصت مناسبي را در اختيار مورخ قرار مي‌دهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تاييد مجدد رابطه اش با خاندان شاهنشاهي پارسيان آغاز مي‌کند و به تدريج اخلاف خود را نام مي‌برد: ويشتاسپ، آرشام، آريارمنه، چيش پش و هخامنش. اين تبارشناسي به دلايل مختلف مدت‌هاي طولاني مورد ايراد قرار گرفته بود. زيرا در اين فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشي که پيش از داريوش حکومت مي‌کردند يعني کوروش کبير و کمبوجيه اول به چشم نمي‌خورد.

 

همين مسأله موجب شده‌است که مفسران سنگ‌نوشته نسبت به محتواي سنگ‌نوشته داريوش با شک و ترديد نگاه کنند و او را غاصب پادشاهي هخامنشيان بدانند که با نوشتن اين سنگ‌نوشته سعي داشته‌است براي مشروعيت بخشيدن به حکومت خود از نگاه آيندگان، شجرنامه خود را دست کاري کند.

 

موافق نوشته‌هاي هرودوت، لوحه نبونيد پادشاه بابل، بيانيه کوروش بزرگ (استوانه کوروش)، کتيبه بيستون داريوش اول، و کتيبه‌هاي اردشير دوم و اردشير سوم هخامنشي، ترتيب شاهان اين سلسله تا داريوش اول چنين بوده‌است: (لازم به ذکر است درستي اين جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ مورد ترديد است).

 

 

کوروش بزرگ يا کوروش کبير (به پارسي باستان: KU‎‎U‎‎RA‎‎U‎‎SHA) همچنين معروف به کوروش دوم، نخستين پادشاه و بنيان‌گذار دودمان هخامنشي است. شاه پارسي، به‌خاطر بخشندگي‌، بنيان گذاشتن حقوق بشر، پايه‌گذاري نخستين امپراتوري چند مليتي و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بنديان، احترام به دين‌ها و کيش‌هاي گوناگون، گسترش تمدن و غيره شناخته شده‌است.

 

ايرانيان کوروش را پدر*[?] و يونانيان او را سرور و قانونگذار مي‌ناميدند. يهوديان اين پادشاه را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار مي‌آوردند، ضمن آنکه بابليان او را مورد تأييد مردوک مي‌دانستند.

 

 

 

 

کوروش بزرگ

شاه پارس، شاه انشان، شاه ماد، شاه بابل، شاه سومر و اکد

شاه چهار گوشه جهان

دوران       ??? ق.م-??? ق.م.[?] (?? سال)

تاجگذاري    انشان، پارس

زادروز      ??? يا ??? ق.م.

زادگاه      انشان، پارس

مرگ   ??? يا ??? ق.م.

محل درگذشت سيردريا

آرامگاه     پاسارگاد

پيش از      کمبوجيه دوم

پس از       کمبوجيه يکم

همسر کاسادان

Consort to کاسادان

دودمان      هخامنشيان

پدر   کمبوجيه يکم

مادر ماندانا

فرزندان     کمبوجيه دوم

برديا

آتوسا

آرتيستون

 

 

 

 

واژه? کوروش

 

نام کوروش در زبان‌هاي گوناگون باستاني به‌گونه‌هاي مختلف نگاشته شده‌است:

 

    * پارسي باستان: K?ru?

    * در کتيبه‌هاي عيلامي: Ku-rash

    * درکتيبه‌هاي بابلي: Ku-ra-ash

    * در زبان يوناني باستان: ????? آمده‌است.

    * در زبان عبري: کورِش Koresh

    * در زبان لاتين: سيروس Cyrus؛ صورت لاتين نام کوروش به فارسي بازگشته و به عنوان نام در ايران استفاده مي‌شود.

 

 

 

 

دوره? جواني

 

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها مي‌رسد که براي چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنوني)، در جنوب غربي ايران ، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالينه? استوانه شکلي محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است. بنيانگذار سلسله? هخامنشي، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ??? مي‌زيسته‌است. پس از مرگ او، فرزندش چا ايش پيش به حکومت انشان رسيد. حکومت چا ايش پيش نيز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آريارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتيب کمبوجيه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجيه اول با شاهدخت ماندانا دختر ايشتوويگو (آژي دهاک يا آستياگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتيجه اين ازدواج بود.

 

 

افسانه‌هاي زايش کوروش

 

تاريخ نويسان باستاني از قبيل هرودوت، گزنفون وکتزياس درباره چگونگي زايش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر يک سرگذشت تولد وي را به شرح خاصي نقل کرده‌اند، اما شرحي که آنها درباره ماجراي زايش کوروش ارائه داده‌اند، بيشتر شبيه افسانه مي‌باشد. تاريخ نويسان نامدار زمان ما همچون ويل دورانت و پرسي سايکس و حسن پيرنيا، شرح چگونگي زايش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژي دهاک شبي خواب ديد که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمين آسيا را غرق کرد. آژي دهاک تعبير خواب خويش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندي پديد خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. اين موضوع سبب شد که آژي دهاک تصميم بگيرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زيرا مي‌ترسيد که دامادش مدعي خطرناکي براي تخت و تاج او بشود. بنابر اين آژي دهاک دختر خود را به کمبوجيه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشويي داد.

 

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجيه باردار شد و شاه اين بار خواب ديد که از شکم دخترش تاکي روييد که شاخ و برگهاي آن تمام آسيا را پوشانيد. پادشاه ماد، اين بار هم از مغ‌ها تعبير خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبير خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندي بوجود خواهد آمد که بر آسيا چيره خواهد شد. آستياگ بمراتب بيش از خواب اولش به هراس افتاد و از اين رو دخترش را به حضور طلبيد. دخترش به همدان نزد وي آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهايي که ديده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده? دخترش را به يکي از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزير و سپهسالار او نيز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در ميان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وي دست به چنين جنايتي نخواهد آلود، چون يکم کودک با او خوشايند است. دوم چون شاه فرزندان زياد ندارد دخترش ممکن است جانشين او گردد، در اين صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به يکي از چوپان‌هاي شاه به‌ نام مهرداد (ميترادات) داد و از او خواست که وي را به دستور شاه به کوهي در ميان جنگل رها کند تا طعمه? ددان گردد.

 

چوپان کودک را به خانه برد. وقتي همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاري به شوهرش اصرار ورزيد که از کشتن کودک خودداري کند و بجاي او، فرزند خود را که تازه زاييده و مرده بدنيا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت اين کار را نداشت، ولي در پايان نظر همسرش را پذيرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستي کوروش را به گردن گرفت.

 

روزي کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهي از فرزندان اميرزادگان بازي مي‌کرد. آنها قرار گذاشتند يک نفر را از ميان خود به نام شاه تعيين کنند و کوروش را براي اين کار برگزيدند. کوروش همبازيهاي خود را به دسته‌هاي مختلف بخش کرد و براي هر يک وظيفه‌اي تعيين نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وي فرمانبرداري نکرده بود تنبيه کنند. پس از پايان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکايت برد که پسر يک چوپان دستور داده‌است وي را تنبيه کنند. پدرش او را نزد آژي دهاک برد و دادخواهي کرد که فرزند يک چوپان پسر او را تنبيه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: �تو چگونه جرأت کردي با فرزند کسي که بعد از من داراي بزرگ‌ترين مقام کشوري است، چنين کني؟� کوروش پاسخ داد: �در اين باره حق با من است، زيرا همه آن‌ها مرا به پادشاهي برگزيده بودند و چون او از من فرمانبرداري نکرد، من دستور تنبيه او را دادم، حال اگر شايسته مجازات مي‌باشم، اختيار با توست.�

 

آژي دهاک از دلاوري کوروش و شباهت وي با خودش به انديشه افتاد. در ضمن بياد آورد، مدت زماني که از رويداد رها کردن طفل دخترش به کوه مي‌گذرد با سن اين کودک برابري مي‌کند. بنابراين آرتم بارس را قانع کرد که در اين باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هويت طفل مذکور پرسشهايي به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: �اين طفل فرزند من است و مادرش نيز زنده‌است.� اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زير شکنجه واقعيت امر را از وي جويا شوند.

 

چوپان ناچار به اعتراف شد و حقيقت امر را براي آژي دهاک آشکار کرد و با زاري از او بخشش خواست. سپس آژي دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه ديد، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژي دهاک که از او پرسيد: �با طفل دخترم چه کردي و چگونه او را کشتي؟� پاسخ داد: �پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصميم گرفتم کاري کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم� و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.[?] آژي دهاک چون از ماجرا خبردار گرديد خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پيدا کردن کوروش جشني در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نيز به خانه برو و خود را براي جشن آماده کن و پسرت را به اينجا بفرست تا با کوروش بازي کند. هارپاگ چنين کرد. از آنطرف آژي دهاک مغان را به حضور طلبيد و در مورد کورش و خوابهايي که قبلاً ديده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسيد. مغان به وي گفتند که شاه نبايد نگران باشد زيرا رويا به حقيقت پيوسته و کوروش در حين بازي شاه شده‌است پس ديگر جاي نگراني ندارد و قبلاً نيز اتفاق افتاده که روياها به اين صورت تعبير گردند. شاه از اين ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بي خبر از همه جا به مهماني آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهايي که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت مي‌خواهي بداني که اين گوشتهاي لذيذ که خوردي چگونه تهيه شده‌اند.سپس دستور داد ظرفي را که حاوي سر و دست و پاهاي بريده فرزند هارپاگ بود را به وي نشان دهند. هنگامي که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهاي بريده فرزند خود را ديد و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هيچ تغييري در صورت وي رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداريم.اين نتيجه نافرماني هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.[?]

 

کوروش براي مدتي در دربار آژي دهاک ماند سپس به دستور وي عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجيه اول و مادرش ماندانا از وي استقبال گرمي به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجيه اول خو و اخلاق والاي انساني پارس‌ها و فنون جنگي و نظام پيشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌هاي سختي که سربازان پارس فرامي‌گرفتند پرورش يافت. بعد از مرگ پدر وي شاه آنشان شد.[?]

 

 

 

 

 

معماري کوروش

مجسمه بالدار پاسارگاد، منسوب به کورش

 

باوجود بارسنگين هميشگي کارهاي ديوان،کورش ناگزير بود در فکر ساختمانهاي کاخ جديد خوددرپاسارگاد باشد.

 

کتيبه‌اي دوسطري که به زبان‌هاي پارسي، عيلامي و بابلي بر روي دو جز سنگي در کاخ‌هاي عمومي و خصوصي کوروش در پاسارگاد قرار دارد، به باستان‌شناسان اطمينان مي‌دهد که بناهاي پاسارگاد به دستور کوروش بنا شده اند.[?]

 

پاسارگاد در دشتي مرتفع به ارتفاع ????متر ازسطح دريادرحصارکوهستان واقع شده‌است.از اين آثاربه جاي مانده درپاسارگاد فقط به چهارنمونه اشاره خواهيم کرد.بارگاه،محراب،جايگاه نگهداري آتش وديوارصفه ايي که قلعه برآن قرار دارد. امروزکاخ محل سکونت در مقايسه باهمين اواخر چشم اندازي ديگر دارد.در سده هفتم قمري اتابکي از سلغريان فارس درنزديک آرامگاه کورش مسجدي ساخت که در آن از سنگ کاخ‌ها استفاده شده‌است.به مناسبت جشن‌هاي ????ساله شاهنشاهي ايران در سال ????اين سنگ‌ها دوباره به جاهاي اصلي خود بازگردانده شدند. کاخ محل سکونت بي ترديد نشان از تاثير و نقش معماري يوناني دارد.ظاهراهنگامي که کورش در سال???سارد را به تصرف درآوردبه شدت تحت تاثيربناهاي مرمرين شاهان لوديا قرارگرفته‌است.چه بسا او همان زمان شماري از اساتيدلوديايي رادرپاسارگاد به کار گماشته‌است. درکاخ تناسب جذاب سنگهاي مرمرتيره وروشن،مخصوصا در پايه‌ها،جلب نظر مي‌کند.اين سنگها از پيرامون سيوندآورده شده، در ميانه راه پاسارگاد به تخت جمشيد.قطعات سنگ حدود ?? ميل سوار بر کلک بر رود کر به محل آورده شده ‌است.[?]

 

 

 

 

آخرين نبرد

آرامگاه کوروش

 

کوروش در آخرين نبرد خود به قصد سرکوب قوم ايراني‌تبار سکا که با حمله به نواحي مرزي ايران به قتل و غارت مي‌پرداختند. به سمت شمال شرقي کشور حرکت کرد ميان مرز ايران و سرزمين سکاها رودخانه‌اي بود که لشگريان کورش بايد از آن عبور مي‌کردند. هنگامي که کورش به اين رودخانه رسيد، تهم‌رييش ملکه سکاها به او پيغام داد که براي جنگ دو راه پيش رو دارد. يا از رودخانه عبور کند و در سرزمين سکاها به نبرد بپردازند و يا اجازه دهند که لشگريان سکا از رود عبور کرده و در خاک ايران به جنگ بپردازند. کورش اين دو پيشنهاد را با سرداران خود در ميان گذاشت. بيشتر سرداران ايراني او، جنگ در خاک ايران را برگزيدند، اما کرزوس امپراتور سابق ليديه که تا پايان عمر به عنوان يک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمين سکاها را پيشنهاد کرد. استدالال او چنين بود که در صورت نبرد در خاک ايران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامي سرزمين در خطر مي‌افتد و اگر پيروز هم شود هيچ سرزميني را فتح نکرده. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پيروزي ايرانيان با فتح اين سرزمين همراه خواهد بود و شکست آنان نيز تنها يک شکست نظامي به شمار رفته و به سرزمين ايران آسيبي نمي‌رسد. کورش اين استدلال را پذيرفت و از رودخانه عبور کرد. پيامد اين نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگريانش بود. پس از اين شکست، لشگريان ايران با رهبري کمبوجيه، پسر ارشد کورش به ايران بازگشتند. طبق کتاب �کوروش در عهد عتيق و قرآن مجيد� نوشته دکتر فريدون بدره‌اي و از انتشارات امير کبير، کوروش در اين جنگ کشته نشده و حتي پس از اين نيز با سکاها جنگيده‌است. منابع تاريخي معتبر در کتاب يادشده معرفي شده‌است.کوروش پادشاه بزرگ و انسان دوست بود

 

 

 

منشور حقوق بشر کوروش

 

    نوشتار اصلي: منشور حقوق بشر کوروش بزرگ

 

منشور حقوق بشر کوروش بزرگ در موزه بريتانيا.

معاون دبير کل سازمان ملل متحد، شاشي تارور، در مقابل بازساخته استوانه کوروش، بين تالار شوراي امنيت و شوراي اقتصاد، نيويورک

 

استوانه کوروش بزرگ، يک استوانه? سفالين پخته شده، به تاريخ ???? ميلادي در پي کاوش در محوطه? باستاني بابِل کشف شد. در آن کوروش بزرگ رفتار خود با اهالي بابِل را پس از پيروزي بر ايشان توسط ايرانيان شرح داده‌است.

 

اين سند به عنوان �نخستين منشور حقوق بشر� شناخته شده، و به سال ???? ميلادي، سازمان ملل آنرا به تمامي زبانهاي رسمي سازمان منتشر کرد.[نيازمند منبع] نمونه? بدلي اين استوانه در مقر اصلي سازمان ملل در شهر نيويورک‌ نگهداري مي‌شود.

 

 

 

 

ذوالقرنين

 

درباره شخصيت ذوالقرنين که در کتابهاي آسماني يهوديان، مسيحيان و مسلمانان از آن سخن به ميان آمده، چندگانگي وجود دارد و اين که به واقع ذوالقرنين چه کسي است به طور قطعي مشخص نشده‌است.

 

کوروش سردودمان هخامنشي، داريوش بزرگ، خشايارشا، اسکندر مقدوني گزينه‌هايي هستند که جهت پيدا شدن صاحب دو شاخ واقعي درباره آنها بررسي‌هايي انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاريخي و تطبيق آن با آيه‌هاي قرآن، تورات، و انجيل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترين دلايل را براي احراز اين لقب دارا مي‌باشد. شماري از فقهاي معاصر شيعه نيز کوروش را ذوالقرنين مي‌دانند. آيت الله طباطبايي، آيت الله مکارم شيرازي و آيت الله صانعي از معتقدان اين نظر هستند.

 

 

 

چرا ايران عرب نشد

زمانيکه ايران، پس از 1300 سال فرمانروائي در پهنه هاي جهان ، بدست باديه نشينان تازي از پاي در آمد ، تاريکي دهشتناکي به تمام ديار آن رخنه کرد، در نخستين سده آن دوران سياه، خود برتر انگاري تازيان پيروز و تحقير روزانه ايرانيان به بالاترين مرزهاي خود رسيده بود . سرداران عرب مانند حجاج بن يوسف ، يزيدبن مهلب و قتيبه دهها هزار ايراني را قتل عام کرده بودند . گرفتن مالياتهاي سنگين همگاني و مالياتهاي سرانه ويژه بنام � جزيه � از کساني که از پذيرفتن آئين آنان سرباز زده بودند کمر ايرانيان را شکسته بود.

 

تازيان نژاد پرست نيمي از کارمزد روزانه دهقانان ايراني را که آنها را � موالي � مي ناميدند نصيب خود کرده بودند و آنها را پياده در حاليکه خود سوار بر اسب يا شتر بودند به جنگهاي گوناگون براي تسخير ملل ديگر ميبردند . پارسي گوئي را تحقير ميکردند و ايرانياني را که به عربي گفتگو نميکردند � عجم � بچم �گنگ� لقب داده بودند . تازيان تمام مشاغل مهم اداري را با اينکه هيچگونه اطلاعي از آن نداشتند نصيب خود کرده بودند

 

 

 

 

کوتاه درباره حمله اعراب به ايران

 

. آري اين چنين بود که قومي با اين درجه از توحش بر ايران چيره گشت و عرب با همه ناتواني و درماندگي که داشت بر اوضاع مسلط گشت و از آن پس محرابها و مناره ها جاي آتشکده و پرستش گاهها را گرفت. زبان پهلوي جاي خود را به زبان تازي داد. گوشهايي که به شنيدن زمزمه هاي مغانه و سرودهاي خسرواني انس گرفته بودند بانگ تکبير و تنين صداي موذن را با حيرت و تاثر تمام شنيدند.کساني که مدتها ترانه هاي طرب انگيز باربد و نکيسا لذت برده بودند رفته رفته با صداي زنگ شتر مانوس شدند. از آسيبهاي معنوي اين واقعه هرچه نوشته و گفته شود کم است. يکي از اثر گذارترين اين آسيبها به زبان و فرهنگ ايران بود. دکتر زرين کوب چنين مي گويد: عربان شايد براي آنکه از آسيب زباني ايرانيان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تيزي در دست مغلوبان خويش نبينند در صدد برآمدند زبانها و لهجه هاي رايج در ايران را از ميان ببرند.آخر اين بيم هم بود که همين زبانها خلقي را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنها را در بلاد دور افتاده ايران به خطر اندازد.به همين سبب هرجا که در شهرهاي ايران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند همه را يکجا نابود کردند. نوشته اند وقتي قتيبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمي مي نوشت و از تاريخ و علوم و اخبار گذشته آگاهي داشت از دم تيغ بي دريغ گذراند و موبدان و هيربدان قوم را يکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانيد و تباه کرد.(آثارالباقيه ص 35،36،48).دکتر بهانه اعراب را اين گونه بيان مي کند: شايد بهانه عرب براي مبارزه با زبان و خط ايران اين نکته بود که خط و زبان ايران را مانع نشر و رواج قرآن مي شمرد. در واقع از ايرانيان حتا آنها که آيين مسلماني پذيرفته بودند زبان تازي را نمي آموختند و از اين رو بسا که نماز و قرآن را نيز نمي توانستند به تازي بخوانند. نوشته اند که مردم بخارا به اول اسلام، در نماز قرآن به تازي خواندندي و عربي نتوانستندي آموختن و چون وقت رکوع شدي مردي بود که در پس ايشان بانگ زدي: بکنيتا نکنيت، و چون سجده خواستندي کردن بانگ کردي: نگونيا نگوني کنيت. (تاريخ بخارا ص 75 چاپ تهران).با چنين علاقه اي که مردم در ايران به زبان خويش داشتند شگفت نيست که سرداران عرب زبان ايران را تا اندازه اي با دين و حکومت خويش معارض ديده باشند و در هر دياري براي از بين بردن و محو کردن خط و زبان فارسي کوششي ورزيده باشند. در مورد کتاب سوزي اعراب هم سخنهاي بسيار گفته شده .بسياري آنرا تاييد کرده اند و برخي هم آنرا مورد ترديد قرار داده اند. اما دکتر زرين کوب نيکو گفته آنجا که مي گويد: اين ترديد چه لازم است؟! براي عرب که جز قرآن هيچ سخن را قدر نمي دانست کتابهايي که از آن مجوس بود و البته نزد وي دست کم مايه ضلال بود چه فايده داشت که به حفظ آنها عنايت کند؟ در آيين مسلمانان آن روزگار آشنايي به خط و کتابت بسيار نادر بود و پيداست که چنين قومي تا چه حد مي توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراين و شواهد نشان مي دهد که عرب از کتابهايي نظير آنچه امروز از ادب پهلوي باقي مانده است فايده اي نمي برده در اين صورت جاي شک نيست که در آن گونه کتابها به ديده حرمت و تکريم نمي ديده است.در حمله تازيان موبدان بيش از هر طبقه ديگر مقام و حيثيت خويش را از دست دادند.با کشته شدن و پراکنده شدن اين طبقه پيداست که ديگر کتابها و علوم آنها نيز که به درد تازيان هم نمي خورد موجبي براي بقا نداشت. نام بسياري از کتابهاي عهد ساساني در کتابها مانده است که نشاني از آنها باقي نيست. باري از همه قراين پيداست که در حمله عرب بسياري از کتابهاي ايرانيان از ميان رفته است. گفته اند که وقتي سعدابن ابي وقاص بر مداين دست يافت در آنجا کتابهاي بسياري ديد. از عمر درباره اين کتابها دستوري خواست.عمر در پاسخ به او گفت :که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابهاست، سبب راهنمايي است، خداوند براي ما قرآن فرستاده که از آنها راه نماينده تر است و اگر در آنها جز مايه گمراهي نيست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. بدين سبب آن همه کتاب را در آب يا آتش افکندند.(ابن خلدون مقدمه چاپ مصر ). بدين گونه بود که کتابهايي که در زمان خود در زمينه هاي پزشکي، ستاره شناسي، اجتماعي و ديني بي همتا بودند به دست اين کودکان سبک مغزي افتاد که از جهنم هولناک صحراي عرب پا به بهشت ايران گذارده بودند.و آنها نيز آنچه کردند که در اندازه فهم و شعورشان بود.و در پايان اين يادداشت سخني از خسرو پرويز مي آوريم که در کتابهاي تازيان نقل شده: خسرو مي گويد اعراب را نه در کار دين هيچ خصلت نيکو يافتم و نه در کار دنيا. آنها را نه صاحب عزم و تدبير ديدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومايگي و پستي همت آنها همين بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جاي و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بينوايي و نيازمندي مي کشند و يکديگر را بر اثر گرسنگي و درماندگي مي خورند.از خوردنيها و پوشيدنيها و لذتها و کامروانيهاي اين جهان يکسره بي بهره اند .بهترين خوراکي که منعمانشان مي توانند به دست آورند گوشت شتر است که بسياري از درندگان آنرا از بيم دچار شدن به بيماريها و به سبب ناگواري و سنگيني نمي خورند... .

 

 

اهورامزدا ايران را از شر دشمنان نگهدارد

 

 

داريوش هخامنشي

 

كوتاه در مورد داريوش شاه بزرگ هخامنشي

 

 

 

داريوش شاهنشاهي خردمند و توانا بود و رفتارش با مردم مغلوب ملايم و معتدل . او پس از كمبوجيه به تخت سلطنت نشست و توانست دولت بزرك ايران را از نو بنياد گذارد . سازماندهي و تشكيلات حكومتي او مورد تقليد ساسانيان نيز واقع شد ، و اساسي كه او پي افكند بقدري محكم و استوار بود كه

 

با وجود ناتواني ديگر شاهان هخامنشي 200 سال پا بر جا ماند . در زمان او كشور ايران به حد اعلي وسعت و پهناوري خود رسيد . در كتيبه هاي مصري ، داريوش را بسبب ايجاد بيمارستانها و آموزشگاه ها و تكميل نخستين آبراه ميان درياي سرخ و مديترانه كه همه از كارهاي ايرانيان بود ((نكوكار بزرگ ))لقب دادند .

 

 

هخامنشيان نخستين كساني بودند كه وحدت ايران را تحقق بخشيدند ، هم چنانكه آنان نخستين كساني بودندكه وحدت عالم شرق ، بعبارت ديگر ، جهان متمدن آنروز را تحت يك نظارت سياسي مقتدر و بي هيچ ترديد عادلانه بهم مرتبط ساختند.

 

 

)) الواح زرين ((

 

 

در سال 1312 خورشيدي ، ضمن خاكبرداري گوشه جنوب شرقي كاخ آپادانا ، جعبه سنگي پيدا شد كه درون آن و لوح زر و سيم به اندازه 33.33 و قطر 15 ميلي متردر دوران هخامنشي و شاهنشاهي داريوش است تا جهانيان بدانند كه چه مردمان بيشمار با نژاد گوناگون و چه سرزمين هاي دوري توسط هخامنشيان و داريوش بزرگ اداره ميشد.

 

 

شاهنشاهي هخامنشي از رود سند تا رود نيل در مصر ، گسترش يافته ، و سراسراين سرزمين پهناور در آسايش و نعمت بود.

 

 )) سربازان هخامنشي ((

 

 

دكتر ويلسن ، نويسنده كتاب تاريخ ايران درباره ارتش هخامنشيان چنين مي نگارد : (( تصوير سربازان و اسبان ايراني ، مانند سربازان و اسبان آشوري بي روح نبوده ، ودر آن از خشونت و وحشيگري اثري نيست)) .

 

 

طبق نوشته هاي يوناني مي دانيم كه جوانان ايراني بيش از هر چيز تيراندازي ، سواركاري و حقيقت گويي را مي آموختند ، اين آرمانها در سنگ نبشته آرامگاه داريوش چنين آمده است:

 

 

) در حقيقت مهارت من در اين است كه بدن ام توانا است ، در نبرد هماورد خوبي هستم با هوشمندي در آوردگاه مي نگرم كه در برابر خود دشمني دارم يا يك دوست. هر گاه نا فرمان و ستمگري را ديدم آن گاه نخستين كسي هستم كه با هوش و فرمان و كردار خود عمل مي كنم ، در سواركاري و كشيدن كمان و نيزه افكني ورزيده هستم(.

 

 

اما قدرت اصلي پارسي ها بر اصول دين زرتشت استوار بود ، چنانكه داريوش شاه مي فرمايد :( دروغ نگو واز راه راست منحرف مشو ، نه به ناتوان و نه به توانا زور نگو . به خواست اهورامزدا ، من راستي را دوست دارم ، و از دروغ رو مي گردانم ، من بر خشم و هوس خود فرمانروا هستم .

 

اما به هر حال ميدانيم كه تمام دين ها و مذهب هاي گوناگون كه در سراسر كشورشان وجود داشت ، آزاد بودند و مورد احترام واقع مي گرديدند . داريوش شاه در سال 486 پيش از ميلاد درگذشت و آرامگاه او در نقش رستم در نزديكي تخت جمشيد است.

 

 

کتيبه نقش رستم

 

نقش رستم

 

�تخت جمشيد� پس از آن‌كه در سال 330 پ. م. به دست اسكندر مقدوني به آتش كشيده شد، هرگز بازسازي نشد و مورد استفاده قرار نگرفت. فرمانروايي مقدوني- يوناني‌ها در ايران به طور کامل نزديک به 80 سال و بر بخش هايي از ايران 170 سال به درازا كشيد و پس از آن دو سلسله‌ي بومي ايراني به پادشاهي رسيدند. اول �اشكانيان� و سپس �ساسانيان�, هر كدام نزديك به چهارصد سال حكومت كردند. �هلنيسم� (Hellinism) يا رسم و راه يوناني از همان نخست برافتاد. هر دو سلسله وارد جنگ‌هاي پي‌ در پي با امپراتوري �روم� شدند.

 

�ساسانيان� سعي داشتند خاطره‌ي �هخامنشي� را زنده نگه‌ دارند. از اين‌رو براي بزرگداشت پيروزي‌ها و رخدادهاي مهم تاريخي خود از محل آرامگاه‌هاي چهار پادشاه �هخامنشي� در نزديكي �تخت جمشيد� استفاده كردند. اين مكان به �نقش رستم� شهرت يافته است كه جايگاه مشترك آثار شگفت‌آور باستاني دو سلسله‌ي �هخامنشي� و �ساساني� است. �نقش� در زبان فارسي در اين‌جا به مفهوم كنده‌كاري روي سنگ است و �رستم� همان پهلوان اسطوره اي  ايراني است.

 

از هزاران سال پيش، جنوب‌غربي سرزمين ايران زادگاه تمدن‌هاي بي‌شماري بوده است و پس از اين‌كه �هخامنشي�ها و �اشكانيان� و �ساسانيان� آمدند و رفتند، بخش استان فارس امروزي پايگاه تمدن‌هاي اسلامي شد.

 

 

 

 آرامگاه‌هاي هخامنشي

 

آن سوي يك دشت سه � چهار كيلومتري در شمال كوه مهر (رحمت)، دنباله‌ي غربي حسين‌كوه از دور نمايان است. اندكي نزديك‌تر، نقش چند صليب بزرگ بر ديواره‌ي عمودي حسين‌كوه پديدار مي‌شود و سرانجام از بالاي تپه‌اي در جلوه كوه، �نقش رستم� به طور كامل ديده مي‌شود.

سينه‌ي جنوبي حسين‌كوه در اين‌جا به‌طور طبيعي به‌صورت پرده‌ي بزرگ نمايشي به بلندي 70 متر و پهناي 200 متر درآمده است. سمت راست اين ديواره با زاويه‌اي پرده‌ي نمايش ديگري به پهناي 30 متر قرار دارد. دو سلسله‌ي �هخامنشي� و �ساسانيان� به خوبي متوجه نماي خاص اين تكه كوه شده به نحو شايسته‌اي از آن استفاده كرده‌اند.

 

هر يك از سه نقش بزرگ صليب ­ شكل روبه‌رو و يك نقش در سمت راست زاويه اي كوه، آرامگاه يكي از شا‌هان �هخامنشي� است. كمي پايين از سطح سه آرامگاه روبه‌رو, شاهان �ساساني� نقش‌هاي برجسته‌اي از خود باقي گذاشته‌اند.

 

در سمت چپ و اندكي جلوتر از ديواره‌ي كوه، برج سنگي مربع شكلي نمايان است كه گويي نيمي از آن در خاك فرورفته است. اين �كعبه زرتشت� خوانده شده و از آثار مسلم �هخامنشي� است. در آخر سينه كوه كه ديده نمي‌شود يكي دو نقش ديگر �ساساني� وجود دارد.

كف زمين اين‌جا در جلو ديواره‌ي كوه 10 متر بالاتر از كف واقعي آن در زمان گذشته است. بر اثر جمع شدن خاك و خاشاك و سنگ سطح اين مكان بالا آمده است. كف حقيقي زمين پايه‌ي �كعبه زرتشت� است.

 

آرامگاه �كوروش بزرگ� ساختمان كاملاً مشخص و جداافتاده‌اي در جلگه‌ي �پاسارگاد� در چهل كيلومتري �تخت جمشيد� است. جايگزين كردن آرامگاه شاه در سينه‌ي كوه، يكي از ابتكارات �داريوش بزرگ� بود. شاه‌هاي بعدي سلسله‌ي �هخامنشي� به پيروي از او آرامگاه خود را به همان شكل و ابعاد در همان سينه‌ي كوه ساختند.

 

شايسته اشاره است كه در آيين �زرتشت�، خاك مقدس شمرده مي‌شد و به خاك سپردن مردگان روا نبود. گذاردن كالبد پادشاهان هخامنشي در سينه‌ي كوه پس از مرگ‌شان بييگمان با آيين �زرتشت� همراه بود. شايد ملكه يا افراد بسيار نزديك به شاه هم در همان آرامگاه جا داده مي‌شدند, زيرا در داخل هر يك از آرامگاه‌ها بيش از يك تابوت سنگي وجود دارد. شايد اشياي گرانمايه يا سلاح شخصي شاه هم در كنار او گذاشته مي‌شد كه البته چيزي از دستبرد دزدان در امان نمانده است.

آرامگاه هر يک از شاهان هخامنشي در نقش رستم شناسايي شده است. از سمت راست به چپ به اين ترتيب است.

 

آرامگاه تكي در ديواره‌ي راست زاويه از آن �خشايارشا� (456 � 468 پ. م.) است. نقش‌هاي برجسته‌‌ي اين آرامگاه از لحاظ هنر سنگتراشي از ظرافت خاصي برخوردار است، زيرا در زمان اين شاه هنر �هخامنشي� به اوج تكامل خود رسيده بود.

 

اولين آرامگاه بر ديوار روبه‌رويي كوه متعلق به �داريوش بزرگ� است (486- 522پ. م.) آرامگاه بعدي در سمت چپ آن متعلق به "اردشير يکم" (424-465 پ.م)  است كه پس از �خشايارشا� بر تخت نشست. سومين يا آخرين آرامگاه در سمت چپ بر ديوار روبه‌رو هم متعلق به �داريوش دوم� (404- 423 پ. م.) است.

 

پس از �داريوش دوم� ديگر در �نقش رستم� جا نبود، به ناچار دو شاه بعدي، �اردشير دوم� (359 � 404 پ. م.) و �اردشير سوم� (338 � 358 پ. م.), آرامگاه‌هاي خود را در دامنه‌ي كوه مهر مشرف به سكوي �تخت جمشيد� ساختند.

 

�داريوش سوم� آخرين پادشاه هخامنشي (336 � 330 پ. م.) به دست يكي از سردارانش به نام بسوس (Bessus) در نزديكي درياي مازندران از پاي درآمد.

 

پلوتارك (Plutarch) مي‌نويسد كه يكي از سربازان اسكندر، به هنگام مرگ شاه فرارسيد. �داريوش� از او آب خواست. پس از نوشيدن آب و پيش از جان سپردن �داريوش� اظهار تأسف مي‌كند كه در موقعيتي نيست كه بتواند به نحوي شايسته از آن مرد تشكر كند. ساختمان آرامگاه هر شاه در دوران شاهي او شروع مي‌شد. �داريوش سوم� نگون‌بخت فرصت نيافت ساختمان آرامگاه خود را تمام كند. آرامگاه او امروز در گوشه‌ي جنوبي و كمي دورتر از سكوي �تخت جمشيد� به همان حالت نيمه تمام باقي مانده است.

 

به اين ترتيب به‌جز آرامگاه کمبوجيه �كامبيز� جانشين �كورش بزرگ� كه سرنوشت جنازه اش پس از بازگشت از مصر معلوم نشد، آرامگاه يكايك پادشاهان �هخامنشي� شناسايي شده است.

نماي جلويي هر يك از آرامگاه‌ها، چه در �نقش رستم� و چه در �تخت جمشيد�, سه بخش افقي دارد: بخش بالايي به نمايش يك صحنه از مراسم ديني و درباري اختصاص يافته است. بخش مستطيل شكل مياني كه حالت صليب بزرگي به تمامي نما داده است، ورودي آرامگاه است. بخش پاييني صاف و خالي از نقش است.

 

در بخش بالايي، نقش شاه ديده مي ‌شود كه در لباس �پارسي� در سمت چپ صحنه روي يك سكوي سه پله‌اي ايستاده است و به شعله‌هاي آتشي ميينگرد كه از يك آتشدان زبانه مي‌كشد. در دست چپ كمان گرفته و دست راستش را با كف باز به سوي آتش بلند كرده است. در گوشه‌ي بالاي سمت راست صحنه نشان گردي است با خط منحني كه شايد مظهر خورشيد و هلال ماه باشد. در بالاي همان نقش انسان بال‌دار (�فر 6#8217;شاهي� بنابر نظريه‌ي استاد شهبازي) ديده مي‌شود که حلقه‌اي در يك دست گرفته و دست ديگر را به نشان تبرك بلند كرده است. شماري از افسران �پارسي� و �مادي� يا بزرگ زادگان ايراني در كنار ايستاده‌اند.

 

هم شاه و هم آتشدان جلو او روي تخت شاهي به شكل يك كرسي قرار دارند كه 28 نماينده‌ي كشورهاي تابعه به عنوان �تخت­رانان� آن را روي دست‌هاي خود بلند كرده‌اند.

 در آرامگاه �داريوش بزرگ� كتيبه‌اي پشت نقش شاه و هم‌چنين ميان دو نيمه ي ستون مركزي ديده مي‌شود كه در آن از يكايك �تخت‌رانان� نام برده شده است كه كمك شاياني به شناسايي دقيق اين افراد كرده است. در همين كتيبه �داريوش بزرگ� خود را معرفي كرده و سپس مي‌گويد:

�... آن‌كه دوست من بوده است، او را ثروتمندانه پاداش داده‌ام. به خواست اهورامزدا، اين‌ها هستند كشورهايي كه من تسخير كردم، بيرون از كشور پارس. بر آن‌ها حكومت كردم، آن‌ها هديه آوردند و آنچه من دستور دادم انجام گرفت. قانون من محكم بود. اگر تو فكر كني [بپرسي] كشورهايي كه داريوش شاه داشت كدامند بنگر به آنان كه تخت مرا بلند كرده‌اند و آنها را خواهي شناخت... آن‌گاه خواهي دانست كه نيزه‌ي مرد پارسي دور رفته است، آن‌گاه خواهي دانست كه مرد پارسي دور از ايران نبرد كرده است�.

 

ضمناً با كمي دقت مي‌توان ديد كه پايه‌هاي كرسي شاه چندانگشتي از زمين بلند شده است، يعني به حركت درآمده است. چون �تخت‌رانان� زير كرسي ديد كافي نداشتند، فرد ديگري بايد يكي از پايه‌هاي كرسي را از بيرون مي‌گرفت، در حالي كه فرد ديگري پايه‌ي ديگر كرسي را گرفته آن را مي‌كشيد. اين فرد دومي در سمت راست كرسي قرار گرفته، اما دست‌هايش را به‌طور غيرطبيعي به سمت عقب برده است.

 

بخش مربع شكل مياني نماي آرامگاه, كه باز هم براي تمام آرامگاه‌ها يكسان است، بناي جلويي يك ايوان كاخ هخامنشي را نشان مي دهد. اين ايوان چهار نيمه ستون با سرستون‌هاي گاو دو سره دارد كه تير چوبي زير سقف را بر دوش خود نگه‌داشته اند. لبه‌ي سقف با دندانه مزين شده است. درگاهي ميان دو ستون وسطي كه به داخل آرامگاه راه دارد به چهار تكه‌ي افقي تقسيم شده است. سه تكه‌ي بالايي, كاملاَ سنگي بوده، تكه‌ي پاييني به عرض 5/1 متر از دو لنگه‌ي در تشكيل شده كه بر پاشنه‌ي در مي‌گشتند. بي‌شك هدف اين بود كه پس از دفن شاه آرامگاه براي ابد مهمور بماند, اما با گذشت زمان و شايد اندكي پس از انقراض شاهنشاهي هخامنشي آرامگاه‌ها يكي پس از ديگري شكافته شد و هرچه از اشياي گرانبها در آن بود به تاراج رفت.

 

داخل آرامگاه‌ها، برحسب شكار تابوت‌هايي كه در آن هست، قدري فرق مي‌كند. به‌طور كلي دو يا سه دهليز با سقف مقعر به پهناي دو متر و ارتفاع چهار متر و طول پنج تا هشت متر كنار هم قرار گرفته‌اند. در هر دهليز يك تابوت توخالي از دو قطعه سنگ قرار دارد. يكي براي جسد بود و ديگري درپوشي با سطح محدب كه روي آن گذاشته شده بود. براي تراوش آب كنار كف دهليزها هم راه‌آب باريكي كنده شده بود.

 

 

 

 

هخامنشيان از پارسيان بشمار مي روند.

پارسيان مردماني آريايي نزاد بودند که تاريخ آمدن ايشان به ايران معلوم نيست. در کتيبه هاي آشوري از سده ي نهم پيش از ميلاد آمده است. از همان تاريخ آنان در ناحيه ي انشان که در مشرق شوشتر و حوالي کارون واقع بود دولت کوچکي تشکيل دادند که در ابتدا از دولت ماد اطاعت مي کردند . جد ايشان هخامنش همه ي قبيله هاي پارسي را زير فرمان خود در آورد.

 

img/daneshnameh_up/a/a4/gard.jpg

 

تمدن و فرهنگ هخامنشي

شاه : اين نام که از سه هزار سال پيش در زبانهاي ايراني رواج دارد ، از پارسي باستان گرفته شده است که پس از تحولات تاريخي بسيار به صورت � شاه � در آمده است .

چون پس از اتحاد ماد و پارس بدست کوروش بزرگ، (550 ق . م ) اصطلاح شاهنشاه بکار رفت . اين بدان جهت بود که مردم آريايي و غير آريايي فلات ايران و پيرامون آن به کشور هخامنشي پيوستند و خصوصا پادشاهان و شهرياران آنها نيز برتري کوروش را پذيرفتند .

شاهنشاه در پارسي باستان خشايه ثيه يعني شاه شاهان آمده است.

 

لباس ويژه شاهنشاه

شاهنشاه درهنگام صلح جامعه اي بلند از ديباي ارغواني که آستينهاي فراخ داشت و در زير آن پيراهن بلندي مي پوشيد که تا زانو مي رسد و مغزي سفيد داشت و کمر بندي روي آن مي بست . کفش شاه نيز ، زرين و پاشنه دار و نوک تيز بود . يونانيــان تـاج شاهنشاهيان هخــامنشي راتيار و يا گيسداريس خوانده اند .

شاه ، ريش دراز و موهاي مجعد داشت و بر تخت زرين مي نشست و عصاي زرين به دست مي گرفت .

 

فرمانها و نامه هاي سلطنتي به مهر شاه مي رسيد و نسخه اي از آن در دفاتر شاهي نگهداري مي شد .

 

کشورداري

داريوش پس از اينکه بر اوضاع کشور ايران مسلط شد، ايران را به سي و سه خشتره يا استان تقسيم کرد و ادارة آنها را به افرادي که مورد اعتماد شاهنشاه بودند واگذار نمود.

از زمان جانشينان خشايارشاه که دولت هخامنشي روي به ضعف نهاد استانداران يک نوع خود مختاري پيدا کرده حتي رياست سپاه محلي را که بر عهدة سرداري به نام کارانا بود نيز بدست گرفتند.

 

اختيارات شاهان يا اميران محلي با قوت يا ضعف حکومت مرکزي تغيير مي کرد. ضرب سکه طلا از مختصات شاهنشاه بود . اما استانداران مي توانستند گاهي سکه هايي از نقره يا مس بزنند .

در اوايل دورة هخامنشي سالي دوبار بازرسان شاهنشاهي که چشم و گوش شاه خوانده مي شدند به استانها گسيل مي گشت .

 

img/daneshnameh_up/a/a4/sarbazghermez.jpg

 

 

سپاه ايران

سپاه جاويدان

پيش از داريوش ايران سپاه منظمي نداشت و ارتش آن بصورت افراد غير حرفه اي اداره مي شد . داريوش به تشکيل سپاه جاودان پرداخت که شمار ايشان به ده هزار تن مي رسيد . در هر شهر پادگاني وجود داشت که در ارگ آن شهر جاي داشتند و فرماندة آن دژها را ارگبد مي گفتند .

 

لشکر ايران به دو دستة پياده و سواره تقسيم مي شدند و مسلح به تير و کمان و نيزه و شمشير و زوبين و خنجر و کمند و سپر و کلاهخود و زره بودند .

اسب و فيل و شتر را هم زمان در جنگ بکار مي بردند .

 

ايرانيان در تير اندازي مهارت داشتندچنانکه هرودت مي نويسد پارسيان از کودکي به فرزندان خود سه چيز مي آموختند که :

 

    * راست بگويند

    * راست بر اسب سوار شوند

    * راست تير بيندازند .

 

از زمان داريوش دوم ، جنگاوران يوناني نيز بعنوان مزدور در ارتش ايران راه يافتند و همين امر باعث تن پروري ايرانيان و انحطاط ارتش ايشان گرديد .

 

در ايران از زمان کوروش گردونه هاي جنگي نيز به کار مي رفت . چرخهاي اين گردونه ها غالباً مجهز به داسهاي برنده بودند .

 

 

img/daneshnameh_up/2/2b/Achaemenid_Battleship.jpg

 

 

نيروي دريايي :

در زمان هخامنشي ايران به دستياري رعاياي فينيقي و يوناني خود داراي نيروي دريايي مهمي گرديد . اين نيرو ، ايران مرکب از سه گونه کشتي بود :

 

اول - کشتيهاي جنگي که پاروزنان آن در سه رديف يکي بالاي ديگري قرار مي گرفتند.

 

دوم - کشتيهاي دراز که براي حمل و نقل اسبها و سواره نظام بکار مي رفت .

 

سوم - کشتيهاي کوچکتر که براي حمل و نقل خوار و بار استعمال مي شد .

 

 

ميراث تمدنهاي گذشته

دولت هخامنشي وارث تمدنهاي قديم پيش از خود بود و همة علوم و معارف ملل پيش ، مانند : آشور و بابل و عيلام ، در بين اهل آن ، در آن کشور پهناور رواج داشت .

 

بزرگترين شهر علمي و دانشگاهي آن ، امپراتوري بابل بود . در اين شهر تعليم معارف قديم ، به دست کاهنان بابلي و مغان بود .

آثار و تأليفات قديم را به زبانهاي اکدي و سومري و عيلامي و آرامي مي خواندند .

ستاره شناسان و رياضيدانان بابلي در عصر خود مــشهور آفاق بودند و علوم خود را همراه با سحر و جادو به شاگردان خود مي آموختند .

 

 

 

 

 

تخت جمشيد ،مجموعه اي از کاخهاي بسيار باشکوهي است که ساخت آنها در سال ب512 قبل از ميلاد آغاز شد و اتمام آن 150 سال به طول انجاميد.تخت جمشيد در محوطة وسيعي واقع شده که از يک طرف به کوه رحمت و از طرف ديگر به مرودشت محدود است . اين کاخهاي عظيم سلطنتي در کنار شهر پارسه که يونانيان آن را پرسپوليس خوانده اند ساخته شده است .

 

img/daneshnameh_up/1/15/takhte_Jamshid_site80.jpg

 

 

ساختمان تخت جمشيد در زمان داريوش اول در حدود 518 ق . م ، آغاز شد. نخست صفه ياتختگاه بلندي را آماده کردند و روي آن تالار آپادانا و پله هاي اصلي و کاخ تچرا را ساختند . پس از داريوش ، پسرش خشايارشا تالار ديگري را بنام تالار هديش را بنا نمود و طرح بناي تالار صد ستون را ريخت . اردشير اول تالار صد ستون را تمام کرد . اردشير سوم ساختمان ديگري را آغاز کرد که ناتمام ماند . اين ساختمانها بر روي پايه هايي ساخته شــده که قسمتـي از آنها صخره هاي عظيم و يکپارچه بوده و يا آنها را در کوه تراشيده اند .

 

معماري هخامنشي ، هنري است از نوع تلفيق و ابداع که از سبک معماريهاي بابل و آشور و مصر و شهرهاي يوناني آسياي صغير و قوم اورارتو اقتباس شده و با هنر نمايي و ابتکار روح ايراني نوع مستقلي را از معماري پديد آورده است . هخامنشيان با ساختن اين ابنية عظيم مي خواستند عظمت شاهنشاهي بزرگ خود را به جهانيان نشان دهند.

 

 

img/daneshnameh_up/5/50/Takhtejamshid.jpg

تخت جمشيد

 

 

 

اسناد تخت جمشيد و کارگران مزد بگير

در اواخر سال 1312 شمسي براثر خاکبرداري در گوشة شمال غربي صفه تخت جمشيد قريب چهل هزار لوحه هاي گلي به شکل و قطع مهرهاي نماز بدست آمد .

بر روي اين الواح کلماتي به خط عيلامي نوشته شده بود . پس از خواندن معلوم شد که اين الواح عيلامي اسناد خرج ساختمان قصرهاي تخت جمشيد مي باشد . از ميان الواح بعضي به زبان پارسي و خط عيلامي است . از کشف اين الواح شهرت نابجايي را که مي گفتند قصرهاي تخت جمشيد مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بيگار گرفتن رعايا ساخته شده باطل گشت .

زيرا اين اسناد عيلامي حکايت از آن دارد که به تمام کارگران اين قصرهاي زيبا ، اعم از عمله و بنا و نجار و سنگتراش و معمار و مهندس مزد مي دادند و هر کدام از اين الواح سند هزينة يک يا چند نفر است .

کارگراني که در بناي تخت جمشيد دست اندرکار بودند ، از ملتهاي مختلف چون ايراني و بابلي و مصري و يوناني و عيلامي و آشوري تشکيل مي شدند که همة آنان رعيت دولت شاهنشاهي ايران بشمار مي رفتند .

 

گذشته از مردان ، زنان و دختران نيز به کار گل مشغول بودند . مزدي که به اين کارگران مي دادند غالباً جنسي بود نه نقدي ، که آنرا با يک واحــد پـول بابلي به نام � شکــل � سنجيده و برابر آن را به جنس پرداخت مي کردند . اجناسي را که بيشتر به کارگران مي دادند و مزد آن محسوب مي شدعبارت از : گندم و گوشت .

 

img/daneshnameh_up/9/98/Takhtejamshid5.jpg

 

 

 

اسکندر مقدوني در يورش خود به ايران در سال 331 قبل از ميلاد، آنرا به آتش کشيد.

تاريخنگاران در مورد علت اين آتش سوزي اتفاق راي ندارند. عده اي آنرا ناشي از يک حادثه غير عمدي ميدانند ولي برخي کينه توزي و انتقام گيري اسکندر را تلافي ويراني شهر آتن بدست خشايار شاه علت واقعي اين آتش سوزي مهيب ميدانند.

 

 

تصويري از عظمت کاخها

ازآنچه امروز از تخت جمشيد بر جاي مانده تنها مي توان تصوير بسيار مبهمي از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با اين همه مي توان به مدد يک نقشه تاريخي که جزئيات معماري ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکي بهره از قوه تخيل، به اهميت و بزرگي اين کاخها پي برد.

 

نکته اي که سخت غير قابل باور مي نمايد اين واقعيت است که اين مجموعه عظيم و ارزشمند هزاران سال زير خاک مدفون بوده تا اينکه در اواخر دهه1310خورشيدي کشف شد.

 

چيزي که در نگاه اول در تخت جمشيد نظر بيننده را به خود جلب مي کند، کتيبه ها و سنگ نبشته هاي گذر خشايارشاه است که به زبان عيلامي و ديگر زبانهاي باستاني تحرير شده است. از اين گذر به مجموعه کاخهاي آپادانا مي رسيم، جائي که در آن پادشاهان بار ميدادند و مراسم و جشنهاي دولتي در آن برگذار مي شد.

 

مقادير عمده اي طلا و جواهرات در اين کاخها وجود داشته که بديهي است در جريان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد.

تعداد محدودي از اين جواهرات در موزه ملي ايران نگهداري مي شود. بزرگترين کاخ در مجموعه تخت جمشيد کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا يکي از بزرگترين آثار معماري دوره هخامنشيان بوده و داريوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده مي کرده است.

تخت جمشيد در 57 کيلومتري شيراز در جاده اصفهان و شيراز واقع شده است.

 

 

 

 

پايتخت هخامنشيان

 

 

به طور کلي هخامنشيان در طول دوران حکومت خود شش پايتخت داشته اند که عبارتند از : انشان ، هگمتانه ، بابل ، شوش ، پاسارگاد و تخت جمشيد.

دو پايتخت پاسارگاد و تخت جمشيد جديدالتأسيس بودند و توسط هخامنشيان بنا شدند. پاسارگاد توسط کورش کبير و تخت جمشيد توسط داريوش هخامنشي احداث شد.

 

بناي پاسارگاد توسط کورش

مکاني که کورش بزرگ در پاسارگاد آغاز به ساختن آن کرد ، در مقايسه با قلعه هاي کوهستاني مادي ، تفاوت داشت ، اما از بعد فقدان نظام و جوهره شهري با آنها مشترک بود.

 

پاسارگاد مجموعه اي است از کاخها ، عمارات دولتي ، آثار مذهبي ، يک صفه دژ مانند و گور کوروش ، که جدا از يکديگر در دشت مرغاب واقع‌اند و قسمتهايي از آن نيز به کمک مجاري آبياري به چمنزار و باغ بدل شده است.

 

بناي تخت جمشيد توسط داريوش

داريوش اول نيز به ايجاد ساختمانهايي در پاسارگاد ادامه داد ليکن اقامتگاه شاهي خود را به 80 کيلومتري جنوب پاسارگاد ، يعني جلگه حاصلخيزتر و زيباي مرودشت ، منتقل کرد که قبلاً شهر انشان در آنجا رونق يافته بود. گرچه اين اقامتگاه شاهي که تخت جمشيد يا پرسپوليس نام گرفته داراي طرحي بسيار متمرکزتر است ، اما چندان بي شباهت به طرح پاسارگاد نيست.

 

ساختار و نقشه تخت جمشيد

صفه تخت جمشيد را کاخها ، تالارهاي بارعام ، خزانه و پلکان با شکوه روبازي اشغال مي‌کرد و حفاظت آن را استحکاماتي از خشت خام بر ستيغ کوه مجاور ، به نام کوه رحمت ، تأمين مي نمود.

 

نگاهي به پايتخت ها هخامنشي

شوش نيز که ظاهراً نخستين اقامتگاه داريوش بوده است داراي وضعيت مشابهي است. بنابراين شوش ، تخت جمشيد و پاسارگاد ، سه پايتخت شاهنشاهي که نسبتاً به خوبي بررسي شده اند، و همچنين اکباتان چهارمين پايتخت آنان که کمتر شناخته شده است ، بايد شهرهاي مسکوني فرمانروايان بوده باشند، تا اقامتگاههايي که جنبه شهريت داشته‌اند و نبايد آنها را با شهرهاي امروزي يا قرون اخير مقايسه کرد.

 

پايتخت سلسله هاي بعدي

در حدود 300 ق . م. شالوده ، سلوکيه پايتخت سلوکيان ، در غرب رود دجله و در ناحيه مدائن ريخته شد. در ناحيه مدائن شهرهاي تيسفون در شرق دجله ، و سلوکيه و وه‌اردشير در غرب دجله ، مستقر بوده‌اند ، که البته موقعيت مکاني دقيق آنها روشن نيست.

 

البته تيسفون شهري پارتي (اشکاني) و وه‌اردشير شهري ساساني است که در طول زمان در ناحيه مدائن و يا تيسفون شکل گرفته و در مواردي از مکاني به مکان ديگر جا به جا شده اند. در واقع در اين منطقه يک مجموعه شهري وجود داشته است (هوف ، نظري اجمالي به پايتختهاي قبل از اسلام) .

 

 

معماري دورة هخامنشي

عاليترين هنر ايراني به معني حقيقي در اين دوره ، معماري آن اســت . ايـن هنر در بناهــاي عظيم پاسارگاد و تخت جمشيد و شوش تجلي کرده است .

 

پاســـارگارد

نخــستين پايتــخت هخامــنشي در ايالــت پارس در سالهاي559 تا 550 ق . م ، به دست کوروش بنا شده و سپس از 529 تا 521 به دست پسرش کمبوجيه تکميل گرديده .

 

آرامگاه کورش در پاسارگاد

بناي معروف آرامگاه کوروش در مغرب دهکده مادر سليمان واقع است .

پوشش اين آرامگاه از سنگ و به شکل شيرواني است . براي ساختن آن قطعات بزرگ سنگ آهک را روي هم گذارده اند . قسمت پايين آن از شش رديف پلکان تشکيل مي شود ، بطوري که شکل هرمي را پيدا کرده است .

 

آرامگاه کوروش را سابقاً قبر مادر سليمان مي گفتند .

در شمال اين آرامگاه کاخ پذيرايي کوروش ديده مي شود . وسعت اين کاخ 2520 متر مربع است و شامل يک تالار بزرگ مرکزي است . سرستونهاي آن مرکب از نيم تنة گاو يا شير مي باشد . نزديک رود پلوار ، کاخ ديگري کشف شده که در حدود 584 متر وسعت دارد . روي نقوش برجسته اي که در کنار دري قرار داشته، يک فرشتة بالدار ديده مي شود که قباي عيــلامي و تاج مصـري برسردارد و آن را فروهر ، يعني صورت مثالي کوروش مي دانند .

 

ديگر شهرها و بناها

در شوش در کاخ داريوش اول يک کتيبه اي که جنبه ساختماني دارد کشف شده که دربارة مصالح ساختماني و صنعتگراني که در ساختمان آن کاخ کار مي کردند شرح مفصلي داده است .

 

نقش رستم

در نقش رستم که در حدود پنج کيلومتري تخت جمشيد واقع شده ، مقبرة داريوش بزرگ و ديگر شاهنشاهان هخامنشي مانند : خشايارشا و اردشير اول و دوم ديده مي شود .

اين مقبره ها حفره هايي است که در صخره هاي عمودي بوجود آمده و مدخل آنها به صورت دالان سرپوشيده اي است که چهار ستون دارد .

 

آثار بجاي مانده از شوش

در شوش نيز از داريوش اول و خشايار شا و اردشير دوم آثار بدست آمده که قسمت عمدة آنها در موزة لوور پاريس نگاهداري مي شود .

در شوش معماري کاخها بيشتر تحت تأثير هنر بين النهرين قرار گرفته است .

 

مهرهاي هخامنشي

از جملة آثار هنري آن دوره ، مهره هاي استوانه اي شکل است که به جاي امضا بر روي اسناد و نامه هاي اداري قرار مي دادند . اين مهره ها از نظر هنر کنده کاري نظير مهره هاي بين النهرين هستند .

 

 

زبــان دورة هخامــنشي :

دانشمندان ايران شناس زبان پارسي را به سه دورة پارســي باستان و پارسي ميانه يا زبان پهلوي اشکاني و ساساني و پارسي جديد يا پارسي دري تقسيم کرده اند .

 

پارسي باستان

پـارسي باستان همان زبان دورة هخامنشي است که به خط ميخي نوشتـه مــي شد . اين خط از علاماتي به شکل ميخ تشکيل مي شود که از چپ به راست نوشته مي شده است .

 

ابداع خط ميخي

ايرانيان خط ميخي را از اقوام پيش از خود ، آشوريها و عيلامي ها فراگرفتند و خط آنان را که بسيار دشوار بود و بيش از سيصد علامت داشت اصلاح کرده به چهل و دو علامت رسانيدند و آنرا به صورت الفبايي مرتب نمودند . <br>

 

از مجموع سنگ نبشته ها و الواح ميخي که بر روي سنگها و خشتهاي پخته و فلزات بدست آمده در حدود چهارصد کلمه غير مکرر باقي است که اگر دويست کلمة ديگر را که در کتابهاي يوناني بمناسبتي ذکر شده بر اين عدد بيفزاييم ، مجموع لغات پارسي باستان که تا کنون يافت شده به ششصد کلمه مي رسد .

 

کتيبه بيستون

مفصل ترين کتيبه هاي هخامنشي سنگ نبشتة داريوش بزرگ در بيستون است . اين کتيبه در کنار جادة کرمانشاه به بغداد قرار دارد . نام اين محل بيستون مي باشد که در اصل بغستان يعني جاي بغان و خدايان بوده است

 

در اين کتيبه گذشــته از تصوير داريـوش و نه تن از اميران نافرمان که دست بسته در نزد او ايستاده اند و اهورامزدا از بالا به ايشان مي نگرد ، شرح حال داريوش در آغاز سلطنت خويش به زبان و خط ميخي پارسي باستان آمده و به دوزبان و خط ميخي بابلي و عيلامي نيز ترجمه شده است .<br>

کاشف اين کتيبه ، هانري راولينسون Rawlinson دانشمند معروف انگليسي است که در سال 1836 ميلادي به خواندن آن آغاز و در سال 1839 به کشف همه الفباي ميخي پارسي باستان نايل آمد .

 

خط آرامي

غير از خط ميخي که فقط در نوشتن کتيبه ها بکار مي رفت ، خط آسان ديگري در آن زمان در ميان مردم معمول بود که آن را خط آرامي مي نامند .

خط آرامي از انواع خطوط سامي است که از خط الفبايي فينيقي اقتباس شده و بيست و دو حرف به شرح زير دارد :

ابجد ؛ هوز ؛ حطي ؛ کلمن ؛ سعفص ؛ قرشت.

اين حروف به همين ترتيب به زبان عربي نيز راه يافته است .

 

خط واسطه در سراسر امپراطوري

داريوش بزرگ پس از برقراري امنيت در ايران چون مردم غالب ايالات ايران به زبانهايي غير از پارسي باستان سخن مي گفتند و بيشتر ايشان پارسي نژاد نبودند ، براي برقراري ارتباط بين شاهنشاهي عظيم خود به فکر آن افتاد که زباني را بعنوان واسطه برگزيند .

 

پس زبان و خط آرامي را که سابقاً در بين النهرين و سوريه رواج داشت و خط آن نسبت به زبانهاي ديگر آسانتر بود و بر روي پوست و پاپيروس بآساني نوشته مي شد برگزيد .

 

دانشمندان امروزه اين خط و زبان را آرامي شاهنشاهي ناميدند .

 

داريوش به جاي آنکه خود و يا درباريانش به زبان آرامي آشنا باشد ، گروهي از دبيران و کاتبان آرامي را استخدام کرد .

اين عده علاوه بر زبان مادري خود ، آرامي ، زبان پارسي باستان را نيز بخوبي مي دانستند .

 

دبيران

سپس داريوش اين گروه دبيران را بنا به احتياجات محل به تعداد لازم ، به يکي از ولايات و ايالات ايراني فرستاد و فرمان داد که ايشان دبيران و مــترجمان دولـــت در سراسر شاهنشاهي هخامنشي باشند .

 

وي هر گاه مـي خواست نامه يا بخشنامه اي را به ولايات ابلاغ کند ، يکي از دبيران آرامي زبان خود را مي طلبيد و نامه اي را که بنا بود بنويسد براي او تقرير مي کرد و دبير آرامي نژاد ، همان جا آن نامه را به خط و زبان آرامي مي نوشت ، سپس آن نامه يا بخشنامه به استانداران ابلاغ مي شد .

 

چون نامه يا بخشنامه اي به استانداري مي رسيد او فوراً دبير آرامي زبان خود را مي خواست و آن دبير چون محرم اسرار دولت نيز بود بلافاصله آن نامه را خــوانده و به زبان پارسي ترجمه مي کرد و استاندار به مفاد آن فرمان رفتار مي نمود .

 

بسياري از اينگونه نامه ها که متعلق به قرن پنجم پيش از ميلاد است در جزيرة فيــله يا الفانتين که از جزاير رود نيل است در چهل سال پيش در مصر پيدا شده است .

 

 

 

دادگستري

قوة عالية قضايي در اختيار شخص شاهنشاه بود . ولي شاه غالباً را به يکي از موبدان يا ريش سفيدان کشور واگذار مي کرد . پس از آن دادگاه عالي بود که از هفت قاضي تشکيل مي شد . پايين تر از آن دادگاههاي محلي بود که در سراسر کشور وجود داشت .

قوانين را موبدان وضع کرده به نظر شاه مي رسانيدند . در اواخر دورة هخامنشي افرادي غير از موبدان و حتي زنان نيز به منصب داوري برگزيده مي شدند .

براي هر نوع محاکمه مدت معيني مقرر بود که بايستي در ظرف آن مدت حکم صادر شود . غالباً به طرفين دعوي پيشنهاد سازش از طريق داوري مي کردند . <br>

 

وکيلان

چون رفته رفته قوانين کشور توسعه يافت گروه خاصي به نام � سخنگويان قانون � يا � وکلاي دادگستري � پيدا شدند که مردم در کارهاي قضايي خود به ايشان مراجعه مي کــردند .

پادشاهان هخامنشي خود را مظهر عدالت و دادگستري مي دانستند .

 

سخن داريوش در کتيبه بيستون

داريوش در کتيبة بيستون مي گويد : � اهورامزدا و ايزدان از آن جهت مرا ياري کردند که من و دودمانم بد دل و دروغگو و بي انصاف نبوديم : من از روي عدل و داد پادشاهي کردم و بر هيچ ضعيفي ستم روا نداشتم . �

 

آمـوزش و پرورش

به قول استرابون از سن پنج تا بيست و چهار سالگي به پارسيان مي آموزند که تير و زوبين بيندازند و راست سوار شوند و راست گويند .

مربيان ايشان مردمانـي پاکدامن هستنــد و داستــانهاي سودمندي را براي کودکان خود حکايت مي کنند .

 

برنامه روزانه

جوانان بايد پيش از برآمدن آفتاب از خواب برخيزند . سپس آنان در ميداني گرد آمده به دسته هاي پنجاه نفري تقسيم مي شوند و هر دسته را به فرزند يکي از اميران مي سپارند . اين شخص دسته خود را به مسافت بيش از يک فرسنگ مي دواند . سپس درسي را که فراگرفته اند از آنان مي پرسد .

 

سلامت جسماني

جــوانان بايــد بلند سخــن بگويند تا شش هاي ايشان ورزيده شود . به آنان مي آموزند که در گرما و سرما و در هنگام سختيها بردبار باشند . جوانان بايد گله ها را بچرا برند و تمام شب را در هواي آزاد کشيک بکشند . مدت خدمت سربازي ايشان از بيست تا بيست و پنج سالگي است .

 

تربيت اجتماعي

وظيفة آموزش و پرورش را معمولاًمغان عهده دار بودند . يکي از اصول رايج آن زمان اين بود که دبستانها نزديک بازار نباشد تا دروغ و دشنام و تزويري که در آنجا رايج است موجب تباهي و فساد اخلاق کودکان نشود . <br>

ايرانيان از کودکي آموخته مي شدند که از افکندن آب دهان و قضاي حاجت در کوچه ها و حضور ديگران و آلوده کردن آب روان اجتناب نمايند .

منظور از تربيت در آن دوره آن بود که جوانان را دلير و فداکار و خردمند و آراسته به زيور ، اخلاق و مفيد به حال کشور و جامعه بارآورند .

 

 

 

اوضاع اجتماعي :

پايه و اساس زندگاني اجتماعي آن روز ، کشاورزي بود . دراين دوره مأموران دولتي مخصوصي وجود داشت که ناظر در امور کشاورزي و متصدي وصول مالياتها بودند .

 

حمايت ويژه هخامنشيان از گسترش کشاورزي

پادشاهان هخامنشي به کساني که زمينهاي باير را تبديل را اراضي زراعتــي يا پرداخت مي کردند و به احداث قنوات مي پرداختنــد ، پاداش خوبـي مـي دادند .

 

دامداري و صنايع دستي

دامداري رواج فراوان داشت و اسبهاي نسا که در ماد پرورش مي يافتند ، شهرت بسزايي داشتند . هر ايالت و شهري به صنعت دستي خود مشهور بود .

 

بازرگاني و امور مالي

در بابل و بين النهرين بازرگاني رواج فراوان داشت . بانکهايي که براي توسعة تجارت و کشاورزي به مردم وام مي دادند ، تشکيل شده بود که معروفترين آنها دو بانک برادران اگيبي و پسران موراشو در بابل بوده است .<br>

 

اميــران و بزرگان و دستگاههاي اداري و مذهبي ، کارگراني داشتند که آنان را � مانيا � مي خواندند . بر اينان که بردگاني بيش نبودند داغ مي نهادند و در امور ساختماني و کشاورزي و صنعت از وجودشان استفاده مي کردند . اينان از اسيران جنگي بشمار مي رفتند و آنان را غالباً در روستاها ساکن مي دادند .

 

وضعيت اراضي

قسمت اصلي اراضي کشور باستثناي املاک برده نشين ، به وسيله کشاورزان اداره مي شدند . اين کشاورزان حق نداشتند آن اراضي را ترک کنند و با همان زمينها به مالک ديگر منتقل مي گشتند .

قسمتي از اراضي کشور به معابد اختصاص داشت . در اين نقاط کانونهاي انبوه بردگان بوجود آمده بود .

 

طبقات

در روزگار هخامنشي مردم ايران بر پنج طبقه به شرح زير تقسيم مي شدند : <br>

 

    * 1 - بزرگان .

    * 2 - مغان .

    * 3 - کشاورزان .

    * 4 - بازرگانان و پيشه وران .

    * 5 - بردگان .

 

از طبقة بزرگان هفت خانوادة پارسي در درجة اول بودند ومناصب لشکري و کشوري در دست آنان بود . مغان يا روحانيان از طوايف ششگانة ماد بودند که در دورة هخامنشي نيز اهميت و اعتباري داشتند و اجرا کنندة مراسم مذهبي بشمار مي رفتند.

 

نظام مالي درخشان داريوش

هرودت مي نويسد که داريوش ماليات ايران را به نقدي و جنسي تعيين کرد و ايران را به بيست منطقة مالياتي تقسيم نمود و همراه با هرساتراپ( يا همان استاندار ) يک نفر امين در امور مالي نيز روان داشت .

 

تمام مالياتها در خزانة شاهي نگاهداري مي شد . طلا و نقره را آب کرده در کوزه هاي سفالين مي ريختند و هر وقت پولي لازم مي شد شاه حکم مي کرد که قسمتي از شمشها را ببرند و مورد استفاده قرار دهند .

 

 

 

نخستين خط ايراني

نخستين خطي که در ايران زمين با آن يکي از زبانهاي ايران باستان نوشته شده ، خط ميخي هخامنشي است . آنچه از آثار کتبي زبان روزگار هخامنشيان که بصورت فارسي ناميده مي شود و به ما رسيده است با همين خط نوشته شده است .

اين خط از چپ به راست نوشته مي شود .

 

تاريخ خط ميخي

اين خط احتمالا بايد در هشتصد سال پيش از ميلاد مسيح به ايران راه يافته باشد اما بدبختانه از روزگار پادشاهي مادها که در پايان سده هشتم تشکيل يافته، هنوز آثار کتبي بدست نيامده است . به ويژه شهر همدان برعکس شهرهاي ديگر که با فاصله از شهر ازبين رفته ايجاد مي شوند ، دقيقاً بروي ويرانه هاي شهر هگمتانه (پايتخت مادها) بناشده و خود اين مسئله مانع از کند و کاوهاي باستان شناسي مي گردد .

 

اولين نوشته هاي موجود

آثار ميخي که بدست داريم همه از زمان هخامنشيان است .

بنا به نظر برخي ها نخستين خط ميخي هخامنشي بدست آمده متعلق است به کوروش کبير که در دشت مرغاب بجاي مانده و در آن تنها يک جمله من هستم کوروش شاه هخامنشي نوشته شده و به زمان 529 - 559 ق.م نگاشته شده است .

 

نظري ديگر در مورد کتيه دشت مرغاب

برخي ديگر معتقدند اين کتيبه به همراه پيکر بالدار و تاج بر سر واقع در دشت مرغاب متعلق به کوروش کوچک برادر اردشير دوم است که به اميد رسيدن به تاج و تخت با برادر خود جنگيد و در جزء سپاهيانش سيزده هزار سرباز مزدور يوناني بودند و در کونخ، تقريبا در دوازده مايلي بابل شکست خورده و کشته شد.

 

البته بسيار بعيد به نظر مي رسد که براي او در دشت مرغاب پيکري تراشيده و به او لغب شاهي دهند . البته در اين نوشته جاي رد کردن يا تاييد اين مطلب نيست .

اين مطلب تنها به اين دليل مطرح شده که به يکي از اين فرضيه ها اين کتيبه اولين سند از خط ميخي هخامنشي است .

 

وضعيت خطوط ديگر اين کتيبه

البته اين کتيبه به دو زبان ديگر هم ترجمه شده ( زبان بابلي و زبان ايلامي که بالاي خط هخامنشي نوشته شده اند .

 

کتيبه هاي داريوش

اما دو کتيبه ديگر نيز قدمتي بيش از اين دارند. يکي ASH و ديگري AMHکه هر دو بنا به دلايلي به دوران متاخر هخامنشي متعلق است نه به دوران ابتدايي آن که ارشامه و آريارمنه شاهي مي کردند . به هرحال مي توان گفت اولين کتيبه هاي بدست آمده متعلق به داريوش بزرگ است .

 

پادشاهان ديگر هخامنشي که از آنها کتيبه به خط ميخي هخامنشي بدست آمده عبارتند از :

 

    * داريوش ( 486 - 522 )

    * خشايارشا ( 465 - 486 )

    * اردشير اول ( 424 - 465 )

    * اردشير دوم ( 359 - 404 )

    * اردشير سوم ( 338 - 359 )

    * و احتمالاً آريارمنه و ارشامه

 

 

هرودوت در جايي از لشکرکشي داريوش به جنگ ساکها skyths مي گويد :

چون داريو ش به بسفر رسيد دو ستون از سنگ سفيد در آنجا بر پا کرد در يکي از آنها نام هاي کساني را که با وي همراه بودند به خط آشوري و ديگري به خط يوناني کنده گري کردند ...

 

البته بايد توجه داشت که هرودوت خط ميخي هخامنشي را خطوط آشوري ناميده است.

 

پيدايش خط ميخي

خط ميخي ابتدا در سومر شکل گرفته به اکد رفته و از آنجا به بابل و آشور راه يافته است و و پس از آن به ايران رسيد .

اما در ايران به اندازه اي اين خط تغيير يافت که به صورت يک الفبا درآمد .

اما بعد از اردشير سوم ( 338 - 359 ) ق.م ديگر اثري از اين کتيبه بدست نيامده و چند نگين و مهر که بدست آمده همه قبل از سال 300 پيش از ميلاد است .

 

واژه هاي خط ميخي

روي هم رفته از تمامي آثار نگاشته شده هخمنشي کلاً چهارصد و اندي واژه از زبان پارسي باستان بجاي مانده. البته اين تعداد ريشه و بن شناخته شده دارند و ما با مشتقات آنها کار نداريم .

 

بايد اشاره کرد که خط ميخي با تغييري که در ايران کرد يک قسم از الفباي آريائي گرديد يعني فقط علامات اين الفبا از اشکال ميخي بابلي اقتباس شده است . در روزگار هخامنشيان خط ديگري به ايران راه يافت و رفته رفته جاي خط ميخي را گرفت.

 

 

 

 

دين در دوره هخامنشي

 

در دورة هخامنشي از مذهب ايرانيان اطلاع صحيحي در دست نداريم . همينقدر مسلم است که در عصر ايشان دين رسمي در ايران وجود نداشته است .

هخامنشيان نسبت به مذاهب بيگانه سختگير نبودند و مانع از رواج آنها در کشور خود نمي شدند .

 

سخن داريوش در کتيبه بيستون

داريوش در سنگ نوشته هاي خود مي گويد : اهورا مزدا �بغ� يعني خداي بزرگي است . او از همة بغان بزرگتر است . او آسمان و زمين و آدمي را آفريد و داريوش را شاه کرد .

 

از زمان اردشير دوم از خدايان ديگري مانند آناهيتا و ميترا که در رديف اهورمزدا بشمار مي رفتند در سنگ نوشته هاي او نيز ياد شده است .

 

آئين ميترا

مذهب مهر پرستي يا آئين ميترا در ايران غربي رواج فراوان داشته ، در مشرق و شمال ايران نيز اغلب مردم آريايي ، زرتشتي مذهب بوده اند .

برخلاف هخامنشيان ظاهراً مادها بيش از ايشان طرفدار دين زرتشت بشمار مي رفتند و مغان يا روحانيان زرتشتي از طوايف ششگانة مادها شمرده مي شدند .

قيام گئوماته مغ نيز به خاطر آن بوده که دين زرتشت را در ايران رواج دهد .

 

زرتشتيان مردگان خود را در فضاي آزاد مي گذاشتند تا طعمة مرغان شکاري و درندگان شوند . اما هخامنشيان چنانکه از مقابر ايشان در تخت جمشيد پيداست ، مردگان خود را دفن مي کردند .

 

اغماض و سهل انگاري هخامنشيان نسبت به اديان ديگر و حتي درباره بت پرستان نشان مي دهد که اگر هم زرتشتي بوده اند ، در آن دين تعصب زيادي نداشته اند .

 

 

سازمان قضائي و آئين دادرسي هخامنشيان

 

وضعيت قضاوت در کشورهاي فتح شده

تشکيلات فضايي ممالک غير ايراني ظاهراً وضع قضايي خود را به همان شکل پيشين خود حفظ کرده بودند . يعني اقوام تحت سلطه با توجه به آيين و مقررات مذاهب و اديان خاص خود به قضاوت ميپرداختند و حاکمان هخامنشي هيچ دخالتي در نظام اجتماعي ايشان نمي نمودند .

اين يکي از ملاک ها و عوامل بسيار مهم ساختار قدرت هخامنشي بود که نقش بسيار زيادي در ثبات اين دولت و ماندگاري آن داشت . همچنين امکان حفظ فرهنگ هاي محلي و نظام هاي عادي در جوامع جديد را فراهم مي ساخت .

 

حيطه اختيارات حاکمان منسوب از طرف هخامنشي ها

با اين حال نسبت به آنچه که به سياست کشور يا شخص پادشاه مربوط ميشد، قضاوت آن توسط قضات بلندپايه و معتمد بنام ساتراپ ها و يا توسط پادشاه هخامنشي بود. اين ساتراپ ها در واقع نماينده مرکز در استان هاي اطراف بودند و به نوعي حاکمان هخامنشي محسوب مي شدند .

 

جرائم مربوط به امنيت کشور از قبيل طغيان و توطئه در صلاحيت ساتراپ ها بوده است، و آنها لااقل در امور جزايي خاص خود ، داراي همان حقوقي بوده اند که پادشاهان هخامنشي دارا بوده اند.

 

نظام قضايي در استان ماد و پارس

در مورد تشکيلات قضايي ممالک ايراني امپراطوري باز هم بايد بين ممالکي که اقوام پارس ها و ماد در آنجاها زندگي ميکرده اند با ساير ممالکي که بقيه اقوام ايراني در آنجا سکونت داشتهاند تفاوت قائل شد .

 

با توجه به وجوه اشتراکي که خصوصاً از لحاظ سياسي بين قوم پارس و ماد وجود داشته است ميتوان گفت که در پارس و ماد تا اندازه قابل توجهي تشکيلات قضايي و قواعد حقوقي واحد و يا دست کم خيلي شبيه به هم بوده. ليکن در ساير ممالک ظاهراً وضع تقريباً همانند ممالک غير ايراني امپراطوري بوده است.

 

به عبارت ديگر در استان هايي مانند عيلام ، با وجود آنکه ايراني محسوب مي شدند ،‌ بازهم همان ساختار قضايي پيش از حکومت هخامنشي برقرار بود .

 

عدالت و قانون در زمان هخامنشيان

 

در زمان هخامنشيان به داوري و احقاق حق اهميت داده ميشد، چنانچه به نقل از هرودت مورخ نامي آورده شده است:

 

    * �بيش از هر چيز دادگستري مورد توجه ايرانيان بوده است . چنانچه مردي بسيار بزرگ و باهوش که ديوکيس نام داشت ميان قوم ماد قد برافراشت.

    * مادها او را در دهکده خود به عنوان قاضي برگزيدند. ساکنان دهکده هاي ديگر نيز به سوي او شتافتند و دعاوي خود را به داوري او واگذار نمودند.

    * روزي رسيد که مردم به هيچکس جز او براي مرافعات خود رو نميآوردند. سرانجام در يک انجمن همگاني به پادشاهي انتخاب شد.�

 

و او کسي نبود جز کورش بنيادگذار سلسله هخامنشي.

 

تنظيم قانون در دولت هخامنشي

در مورد جمع آوري قانون در زمان هخامنشي گفته شده است که:

 

    * �در زمان سلطنت داريوش، وي دستور داد که يک قانون مدني کامل از روي قوانين کشورهاي تابعه و قوانين ايران تهيه و مورد عمل قرار دهند که بعدها همان قانون پايه گذار قانونگذاران روم و ساير کشورهاي جهان گرديد.�

 

 

چنانچه افلاطون ، قانون ايراني بعنوان نمونه اي عقل و درايت توصيف شده است .

 

دادگاه هاي مختلف در اين دوره

 

    * عدالت در زمان هخامنشيان توسط دادگاههايي که به رياست سران طبقات جامعه تشکيل ميشد اجراء ميگرديد، ايشان در آراء و احکام قضايي خود به سنن کهن و قوانيني که �داتا� ناميده ميشد استناد ميکردند.

    * دادگاههاي رسمي ديگري وجود داشت که داوران آنها به �داته برا� مرسوم بودند و مستقيماً از طرف پادشاه منصوب ميشدند و شغل آنان نيز مورثي بود.

 

 

استبداد ايراني يا نظمي اجتماعي ؟

موروثي بودن قضات ، نشان از آن دارد که استبداد ايراني ، به مفهومي که نزد غربي ها معروف است ،‌ نبوده است . چنانچه وراثت در ميان قضات موجب مي شده است که نظمي اجتماعي در ميان مسؤولين اصلي قضاوت در کشور وجود داشته باشد که خارج از حيطه اختيار شاه بوده است و شاه مجبور به پيروي از آن مي بود .

 

به همين جهت امکان آن نبود که شاه هرکس را که مي پسندد و دوست دارد ، نصب کند و از طرف ديگر مجبور بود که کارها و تصميماتش را با اين قضات هماهنگ نمايد و از مخالفت با آنها بطور علني دست بردارد .

 

راجع به اهميت عدالت و اجراي آن در عهده هخامنشي منقول است که کورش از زبان استاد خود گفته است:

 

    * عدالت آن است که به مقتضاي قانون و حق باشد و هرچه را از راه حق منصرف شود ستم و بي عدالتي است و قاضي عادل آن است که فتوايش به اعتبار قانون و مطابق حق باشد.�

 

 

شوراي مشورتي شاهي

شورايي از داوران شاهي که براي مدت عمر تعيين ميشدند در مسائل مشکل حقوقي به او کمک ميکردند اين شورا خود نيز حق داوري داشت و شاه مراقب بود که مبادا در احکام آنها تجاوزاتي روي دهد.

 

اين مسئله هم تأکيد ديگري است بر نظام غير استبدادي حکومت و قضاوت . چرا که وجود قضاتي مادام العمر مانع آن مي شد که قضات براي ترس از برکنار شدن ، مخالف حق و قانون عمل کنند و يا بر طبق رضايت شاه عملي نادرست را مرتکب شوند .

 

حمايت از قوانين ملت ها

آخرين اعلاميه داريوش برنامه جهانداري اوست که از آن به نام برنامه فرمانروايي جهاني آريايي ياد شده است.

بدين اساس هر جامعه مذهبي يا قومي که به رسميت شناخته شده بود قانون نامه اي تهيه کرد و براي آنکه قانون نامه ها لازم الاجراء گردد، او خود را حامي و مروج آنها ميدانست و هر يک را �قانون شاهي� ميخواند و از آن پس در امور قضايي بنابر �قانون شاهي� عمل ميشد.

 

قوانين ملت ها

 

    * مصري ها :قانونهاي مصري به فرمان داريوش گردآوري شد .

    * مغان زرتشتي : مغان نيز به دستور داريوش به جمع آوري قوانين خود مشغول شدند و اصل کتاب ونديداداز جمع آوري اين قوانين به دست آمده است .

    * يهوديان : يهوديان به دستور داريوش قوانين دين خود را جمع آوري کردند و هنوز هم در زبان عبري قانون را �دات� ميگويند که از واژه �داته� فارسي باستان آمده است.

 

 

نمايي ديگر از نظم غير استبدادي با ظاهر فردي

در ايران زمان هخامنشيان، از آنجايي که تمام قدرتها و اختيارات و من جمله قوه قضاييه زير نفوذ و اقتدار شاه بود، هيچ حق و منطقي در مقابل او عرض وجود نميکرد و غالباً شاه عمل قضاوت را به يکي از دانشمندان مجرب و سالخورده واگذار مينمود .

بعد از آن يک محکمه عالي وجود داشت که از هفت نفر قاضي تشکيل ميشد و پايينتر از محکمه هاي محلي بود که در سراسر کشور وجود داشت.

 

اين نشان مي دهد که چنين مرسوم بوده است که حتما شاه ، فردي سالخورده و کارکشته و نه جوان و خام را از ميان دانشمندان کشورش برگزيند و او عالي ترين مقام قضايي کشور و امپراطوري خواهد بود .

يعني چنين نيست که شاه به هر ترتيبي که خود بخواهد ، حکم کند و ديگران را به مجازات برساند تا نابساماني و اضطراب همه مردم را بگيرد .

 

نقش کاهنان و غير کاهنان

قوانين و مقررات را کاهنان وضع ميکردند و تا مدت زيادي کار رسيدگي به دعاوي را برعهده داشتند ولي بعدها افرادي به اين گونه کارها رسيدگي ميکردند که از طبقه کاهنان نبودند .

معمولاً در دعاوي به استثناء آنهايي که از اهميت فراوان برخوردار بودند ضمانت را ميپذيرفتند و در محاکمات از راه رسم خاص و منظمي پيروي ميشد.

 

نقش و اختيارات شاه

درزمان هخامنشيان چون رياست عاليه امور قضايي کشور برعهده شاه بود، او بزرگترين داور محسوب شده و احکام نهايي با رأي و صلاحديد او صادر ميشد .

شاه ميتوانست مجرم را عفو نموده يا در مجازات وي تخفيف داده و يا مجازاتي ديگر غير از آنچه که در قانون پيش بيني شده بود مقرر نمايد و حتي کيفرهاي ديگر را نيز به نحوي که صلاح ميديد در مورد مجرمين به مورد اجرا ميگذاشت.

 

چنين حقي معمولا در همه قوانين کشورها ، بصورت هاي کم يا زياد وجود دارد و عالي ترين فرد اجازه نقض حکم را داراست . چنانچه رئيس جمهور در کشور آمريکا مي تواند حکم اعدام را نقض کند و يا حتي برخي قوانين کنگره ( مجلس در نظام آمريکا ) را نقض کند .

 

آئين دادرسي و روش محاکمه

در زمان هخامنشيان براي آنکه کار محاکمات به درازا نکشد براي هر نوع دعوي مدت زمان معيني مقرر شده بود که مي بايست در ظرف آن مدت حاکم صادر شود .

 

همچنين به طرفين دعوي پيشنهاد سازش از طريق داوري ميکردند تا دعوايي که ميان انها اتفاق افتاده است توسط داور و به طرفين مسالمت آميز حل و فصل شود .

 

سخنگويان قانون يا وکيلان

چون رفته رفته سوابق قضايي زياد شد و قوانين و مقررات طول و تفصيل پيدا کرده بود گروه خاصي به نام �سخنگويان قانون� پيدا شدند که مردم در امور قضايي با آنها بحث و مشورت ميکردند و براي پيش بردن دعاوي خود از ايشان کمک ميگرفتند.

 

 

 

وصيت داريوش به خشايارشاه

 

اينک که من از دنيا مي روم، بيست و پنج کشور جزو امپراتوري ايران است و در تمامي اين کشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن کشورها داراي احترام هستند و مردم آن کشورها نيز در ايران داراي احترامند .

جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين کشورها کوشا باشد و راه نگهداري اين کشورها اين است که در امور داخلي آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

 

اکنون که من از اين دنيا مي روم تو دوازده کرور دريک زر در خزانه داري و اين زر يکي از ارکان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلکه به ثروت نيز هست.

البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين که از آن بکاهي، من نمي گويم که در مواقع ضروري از آن برداشت نکن، زيرا قاعده بودن اين مقدار زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .

 

مادرت آتوسا ( دختر کورش کبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم کن .

 

ده سال است که من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را که از سنگ ساخته مي شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم .

چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين که فاسد شود .

و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين که همواره آذوغه دو ياسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين که غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين کسري خوار و بار استفاده کن و غله جديد را بعد از اين که بوجاري شد به انبار منتقل نما .

به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملکت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشک سالي شود .

 

هرگز دوستان و نديمان خود را به کارهاي مملکتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو کافيست .

چون اگر دوستان و نديمان خود را به کار هاي مملکتي بگماري و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات کني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.

 

کانالي که من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ، به اتمام نرسيد و تمام کردن اين کانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن کانال را به اتمام رساني .

 

    * توجه کنيد : همان کانالي که بعد از دو هزار و دويست سال ، بعنوان کانال سوئز توسط اروپايي ها ساخته شد .

 

و عوارض عبور کشتي ها از آن کانال نبايد آن قدر سنگين باشد که ناخدايان کشتي ها ترجيح بدهند که از آن عبور نکنند .

 

اکنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين که در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار کند .

ولي فرصت نکردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين کار را به انجام برساني، با يک ارتش قدرتمند به يونان حمله کن و به يونانيان بفهمان که پادشاه ايران قادر است مرتکبين فجايع را تنبيه کند .

 

توصيه ديگر من به تو اين است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران.

هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مکن و براي اين که عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع کردم که تماس عمال ديوان با مردم را خيلي کم کرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حکومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .

 

افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نکن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند کرد ولو به قيمت کشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود که دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين که وسيله شکست خوردن تو را فراهم کنند .

 

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين که فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حکومت خواهي کرد .

 

همواره حامي کيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نکن که از کيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش که هر کسي بايد آزاد باشد تا از هر کيشي که ميل دارد پيروي کند .

 

بعد از اين که من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه کفني را که من خود فراهم کردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ،

اما قبرم را مسدود مکن تا هر زماني که مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي که من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج کشور سلطنت مي کردم ، پس مردم و خود تو نيز خواهيد مرد زيرا که سرنوشت آدمي اين است که بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج کشور باشد ، خواه يک خارکن و هيچ کس در اين جهان باقي نخواهد ماند،

اگر تو هر زمان که فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتي مرگ خود را نزديک ديدي، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصيت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين که بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.

 

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از کسي ادعايي داري موافقت کن يک قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر کند، زيرا کسي که مدعيست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.

 

هرگز از آباد کردن دست برندار زيرا که اگر از آباد کردن دست برداري کشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قاعده اين است که وقتي کشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود .

در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .

 

عفو و دوستي را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت ، برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت .

ولي عفو بايد فقط موقعي باشد که کسي نسبت به تو خطايي کرده باشد و اگر به ديگري خطايي کرده باشد و تو عفو کني ظلم کرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .

 

بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور کساني که غير از تو در اينجا حاضرند کردم تا اين که بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را کرده ام و اينک برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي کنم مرگم نزديک شده است .

 

 

 

بناهاي هخامنشي

Apadana

تالار آپادانا، تخت جمشيد

هخامنشيان در اقامتگاه هاي خود بناهايي را مي ساختند که مي بايستي مبين قدرت و عظمت حکومت باشد. در دوران هخامنشيان يک سبک معماري مخصوصي به وجود آمده بود که در آن سنن و آداب ملل مختلف ساکن در کشور هخامنشتيان جلوه گري مي کرد. يکي از آثار اوليه معماري هخامنشيان، کاخ کورش است که در نخستين اقامتگاه هخمانشيان در پاسارگاد (پازارگاد) بنا شد و عبارت از يک رشته ساختمانهايي بود در ميان باغ و محصور به ديوار.

 

در ويرانه اين کاخ، کتيبه بسيار قديمي محفوظ مانده که مي گويد : "من هستم کورش شاه هخامنشي." در پاسارگاد آرامگاه کورش نيز محفوظ مانده و آن بناي کوچکي است از سنگ که شبيه به خانه مسکوني با سقف دو پوششي و در روي پايه و شش پله پله بلند قرار گرفته است. در اين بنا هيچ گونه تزئيناتي وجود ندارد.

 

اين مقبره از ساير مقبره هاي پادشاهان، که به معني و مفهوم واقعي کلمه از بناهاي معماري بشمار نمي روند، متمايز است و عبارت از حفره اي است که در درون صخره اي به وجود آمده و با برجستگي هاي حجاري و تزئينات معماري تزئين شده است. طبق گفته مورخان باستاني در اين مقبره بر روي بستر طلا جسد موميايي شده کورش قرار داشته است.

 

در پاسارگاد و نقش رستم که مقبره پادشاهان در آنجا قرار دارد، ابنيه عجيبي به شکل برج هاي بلند که فاقد پنجره و تزئينات است، باقي مانده و اينطور به نظر مي رسد که اين بناها در قديم معابدي بوده اند. داريوش در کتيبه خود در بيستون مي نويسد که وي معابدي را که گوماتا (يکي از مغ هاي شورشي) ويران کرده بود تجديد بنا کرده است. علاوه بر برجهاي اسرارآميزي که اشاره شد، از آثار مذهبي، محراب هاي بزرگ سنگي و محل هايي را مي توان ذکر کرد که به منظور پرستش اختصاص داشته و مسقف نيستند.

 

Khashayar

آرامگاه خشيار يکم، نقش رستم

در تخت جمشيد که از دوره سلطنت داريوش اقامتگاه پادشاهان بوده، ابنيه به سبک کاخ ها اهميت زيادي دارد. کاخ هاي تخت جمشيد در روي يک سکوي بلند قرار گرفته و با وجود داشتن اشکال مختلف معماري ساختمان واحدي را تشکيل مي دهند که قدرت و عظمت دولت هخامنشيان را نمايان مي سازد و از آثار ملتي است که موسس و موجد هنر و صنعت دوره هخامنشيان بوده است.

 

کليه اين ابنيه، به استثناي يکي از آنها که به دوره اردشير سوم تعلق دارد، طبق فرمان داريوش و خشيارشا بنا شده و ما مي توانيم از روي آنها در باره وسعت فعاليت ساختماني اين پادشاهان و سبک معماري دوران شکوه و جلال دولت هخامنشيان قضاوت کنيم. در تخت جمشيد دو نوع ساختمان به خوبي به چشم مي خورد يکي "تاچار" قصر زمستاني، که در زمان داريوش ساختمان آن آغاز گرديد و ديگري "آپادانا" سالن روبازي که بر روي ستونهاي بلند باريک با پوشش چوبي استقرار دارد. اين قصر در زمان داريوش بنا شد و در زمان خشيارشا و اردشير اول تجديد گرديد. سالن صد ستوني هم که در زمان خشيارشا بنا شده از همين نوع محسوب مي شود.

 

بناي قصر داريوش که در اقامتگاه ديگر پادشاهان در پايتخت قديم عيلام، يعني شوش ساخته شده، نوع ديگري است. در آنجا ابنيه قصر در اطراف حياط مرکزي بر صبق اصول معماري ماوراي دجله و فرات متمرکز شده است.

 

کليه اين آثار مختلف معماري، حاکي از سنن مختلفي است که بر اساس آنها سبک معماري دوران هخامنشيان به وجود آمده است. ترديدي نيست که هنر هخامنشيان از لحاظ اين که يک هنر درباري بوده و از لحاظ عظمت و جلال مي بايستي قدرت و جبروت پادشاهان را نمايان سازد، به دست ملل و قبايل گوناگون بنا شده و خود ايرانيان در بناي آن کمتر کار کرده اند.

 

در اين هنر علاوه بر عناصر هنر محلي ايراني، عناصري نيز از هنر بين النهرين و مصر و يونان نيز به چشم مي خورد. در شوشو از روي کتيبه داريوش اول معلوم مي شود که استادان کليه ملل در ساختمان کاخ، که نشانه قدرت و عظمت حکومت هخامنشيان بوده است، شرکت داشته اند.

 

 

 

 

مقبره سلطنتي نقش رستم:.

 

 

 

 

 

     مقبره سلطنتي نقش رستم : تلاشهاي داريوش از آنجا که در مکاني ، در نزديکي تخت جمشيد ، به نام نقش رستم نيز کارهايي را دنبال کرده ، دوچندان داريوش بي شک در آغاز سلطنت خود تصميم ميگيرد که مقبره خود را در درون صخره اي حفر کند که در 6 کيلومتري تخت جمشيد قرار دارد. براي اين کار وي صخره اي را به ارتفاع 64متر انتخاب مي کند . قسمت پايين مقبره در ارتفاع 15متري زمين است و ارتفاع نما به بيش 22 متر مي رسد با خالي کردن درون صخره فضاي بزرگي به صورت يک دالانصليبي شکل از سه رديف نقش افقي چسبيده به هم تشکيل شده است. در رديف پايني کنده کاري نشده است. رديف وسطي 4ستون دارد و دري بين دو ستون وسطي قرار دارد : اين رديف کاخ سلطنتي را نمايش مي دهد. بر اين رديف شاه بازنمايي شده است که بر سکويي سه پله اي در برابر محراب آتش نشسته است ، نمايندگان 30 قوم تحت انقياد جايگاهش را حمل مي کنند . بر فراز کل صحنه تمثالهاي الهي مشاهده مي شود شخصيت هاي ديگر ، چون نگهبان (جاويدها؟) و اشراف نيز ترسيم شده اند بعضي بي سلاحند و شايد به طور استعاري عزاداري رسمي دربار را نمايش مي دهد؛ برخي ديگر مسلح اند: دونفر از آنان با نوشته معرفي شده اند : گوبروو و اسپکانا (DNc-d) . ايجاد شده است که سه اتاق دارد با تاق هلالي به آن باز ميشود . هر يک از اتاقها شامل سه دخمه است که در صخره کنده شده است . نما به معناي اخص کلمه � در بخش

 

 

     آرامگاه داريوش به وضوح با دو نوشته سلطنتي قابل شناسايي است (DNa , Dnb). جانشيانان به او امتثال کردند و آرامگاه هايي در مجاور مقبره داربوش در صخره باري خود ترتيت داده اند . آنان بي آنکه در طرح اصلي چندان دستي ببرند ، تغييرهاي خاصي در آن وارد کرده اند . چون اين ارامگاه ها فاقد نوشته هستند ، تصور ميشود به خشايارشا ، اردشير اول و داريوش دوم باشد ، چنانکه ديدوروس سيسيلي آن را متذکر ميشود :� در بخش ارگ در چهار پلتر*ي( plethre : واحد اندازه گيري مسافت در يونان قديم ، برابر 29/6 متر) در 120متري کوهي است که شاهي خوانده ميشود و مقبره شاهان در ان جاي گرفته است ، صخره به واقع خالي شده است و در وسط آن چند اتاق است   که گورها در آنها جاي گرفته است (کتاب7،فصل71،بند7). ديودورويس  مشکلات فني دفن جسد در اين مکان را نيز خاطر نشان مي کند : � چون شيب ساختگي براي ودخل ايجاد نکرده بودند ، اجساد را به کمک ابزارهايي تا اتاقها بالا مي بردند. � اين متن ياد آور نوشته کتسياس درباره آرامگاه دايوش است :

 

 

" داريوش فرمان داد بر کوهي که دو قله داشت ، آرامگاهي برايش برپا سازند پس چنين کردند . آنگاه که ميل بازديد از آن بر وي چيره شد ، کلدانيان و خويشاوندان او را از آن منع نمودند؛ اما نزديکانش خواستند تا بدان فرا روند ؛ وقتي چشم موبداني که بالايشان ميکشيدند بدانها افتاد ، از بيم ريسمانها را رها کردند؛نزديکان شاه بيافتادند و بمردند. داريوش از اين واعه سخت اندوهگين شد و فرمان داد ريسمان کشندگان را که چهل تن بودند گردن زنند (پرسکا � 15) " .

 

 

سرانجام بايد گفت که شاد اين مکان نيز مانند بيستون با پرديسي آراسته شده بود ، البته اگر بپذيريم که نقش رستم همان نوپيس تش (Nupista?) {مکان نوشتارها} است که نام آن در بعضي الواح تحت جمشيدآمده است

 

 

 

چکيده اي از گفتار انديشمندانه داريوش کبير شاه ::.

 

 

 

   � خداي بزرگي که اين زمين را آفريد و اين آسمان را آفريد و انسان را آفريد و شادي را براي انسان آفريد و داريوش را شاه کرد ! �

 

   � به فيض اهورامزدا طبعم چنان است که راستي را دوست دارم و بيداد را دوست ندارم ؛ نخواهم که ناتوان زير بار زورمند رود ، همچنان نخواهم که زورمند از ناتوان زيان بيند.�

 

   � من آنچه راست است خواهم . مرد دروغگو دوست ندارم . تندخو نيم ؛ از آنچه هنگام کشمکش در من بالا گيرد به استواري پيشگيري نمايم ، من چيره بر روان خود مانم.�

 

        �آنچه مردي بر ضد مرد ديگري گويد تا سوگند هر دو نشنيده ام مرا باور نيايد.�

 

   �اي مرد به آنچه آشکارا گفته ميشود نيز گوش بدار ، اي مرد چنان مباش که بپنداري آنچه مرد توانا انجام دهد براي تو خوب است ، آنچه را که ناتوان انجام دهد نيز بنگر ! نه براي ، تنها خودت کار کن و نه تنها ، متوجه نيکبختي خود باش�

 

 

 

ويژگي هاي جسمي و زيبايي شاهان پارس:.

 

 

 

درباره ويژگيهاي جسمي استثنايي شاهان پارس بزرگ بسيار سخن رفته است :

 

 

 

به نوشته استرابون :داريوش اول � افزون بر اينکه دستانش چنان کشيده بود که به زانويش مي رسيد ، از همه مردان زيباتر بود �!(کتاب15، فصل3، بند21)

 

 

 

چهره اي که هرودوت از خشايارشا ترسيم مي کند ، به همان اندازه فريبنده است:

 

� در ميان دهها هزار مرد ، کسي نبود که به لحاظ زيبايي و بلنداي قامت براي تصاحب قدرت از خشايارشا شايسته تر باشد �(کتاب7 ، بند187)

 

 

 

پلوتارک در نوشته هايش از اردشير مي گويد :

 

� اردشير به دراز دست ملقب بود ، چون دست راستش از چپ بلندتر بود �( اردشير، کتاب1، بند1) و در مورد داريوش سوم مي گويد : � به لحاظ زيبايي و هيبت از تمامي مردان برتر بود �.

 

کورنليوس نپوس در زندگي شاهان ، کتاب 21 ، بند34 مي گويد :

 

� اردشير شهرت عمده خود را مديون سيماي باوقار و زيبايي جسمانيش بود که شهامت نظامي حيرت آوري با آن همراه بود در واقع ، او در ميان تمام پارسيان بي همتا بود �.

 

 

گرمابه داريوش سوم و شگفتي اسکندر...:.

 

 

 

توصيفهاي نويسندگان کلاسيک اطلاعات دست اولي در اختيار ما قرار مي دهد براي مثال اطلاعات گرمابه داريوش سوم از پلوتارک به ما رسيده است :

 

خيمه داريوش را که آکنده از خدمتکاران فاخر ، اثاث و اشياء گرانبها بود ، به اسکندر اختصاص داده بودند...وقتي اسکندر تشتها ، ظروف ، آبزنها و گلابدانها را که همه از طلا بودند ، ديد و آن اتاق بزرگ عطرآگين را ملاحظه کرد و از آنجا به خيمه گام نهاد که آدميجز ستايش رفعت ، و عظمت آن  و جلال و شکوه زيراندازها و رواندازها ، ميزها ، سفره گسترده اش کاري نمي توانست کرد ، به سوي همراهانش برگشت و خطاب به آنا گفت � شاه بودن يعني اين �

 

 

 

هخامنشيان [تاريخ ايران باستان]:.

 

با طلوع دولت هخانشي که به وسيله کوروش کبير پارسي از خاندان معروف بنياد گرديد (حدود 550 ق.م) ، ايران در صحنه تاريخ جهاني نقش فعال و تعيين کننده أي يافت . همچنين ، اين دولت منشاء و مرکز يک تمدن و فرهنگ ممتاز آسيايي و جهاني دنياي باستان شناخته شد.

 

کوروش کبير، پادشاه سرزمين انشان (انزان ، در حدود شوش نواحي ايلام جنوبي) و سر کرده سلحشور و محبوب طوايف پارسه (پارس) که قلمرو او و پدرانش در آن ايام تابع حکومت پادشاهان خاندان ديااکو محسوب مي شد، با شورش بر ضد آستياگ و پيروزي بر او ، هگمتانه (اکباتان ، همدان) را گرفت (549 ق.م.). وي، خزاين و ذخاير تختگاه ماد را هم وفق روايت يک کتيبه بابلي ، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروايي طوايف ماد در ايران خاتمه داد.

 

غلبه سريع او بر قلمرو ماد که بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد ، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگراني شد . کوروش براي مقابله با اتحاديه اي که با شرکت ليديه ، بابل و مصر بر ضد او در حال شکل گرفتن بود ، خود را ناچار به درگيري با آنها يافت .

 

پس از آن ، بلافاصله با سرعتي بي نظير، به جلوگيري از هجوم کرزوس پادشاه ليديه ، که با عجله عازم تجاوز به مرزهاي ايران بود ، پرداخت . در جنگ ، کرزوس مغلوب شد و سارديس (اسپرده ، سارد) پايتخت او به دست کوروش افتاد (546ق.م.). اين پيروزي ، آسياي صغير را هم برقلمرو وي افزود (549 ق.م.) اما ، قبل از درگيري با بابل و ظاهرا" براي آنکه هنگام لشکر کشي به بين النهرين مانند آنچه براي هووخ شتره ، پادشاه ماد ، در هنگام عزيمتش به جنگ با آشور پيش آمد، دچار حمله سکاها نشود ، چندي در نواحي شرقي فلات به بسط قدرت و تامين حدود پرداخت . بالاخره ، با عبور از دجله حمله به بابل را آغاز کرد و تقريبا" بدون جنگ آن را فتح کرد (538 ق.م.) با فتح بابل ، سرزمينهاي آشور و سوريه و فلسطين هم که جزو قلمرونبونيد- پادشاه بابل -  بود نيز ، به تصرف کوروش در آمد . اما، در گيريهايي که در نواحي شرقي کشور در حوالي گرگان و اراضي بين درياچه خزر و درياچه آرال براي او پيش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (529 ق.م.) ، او را از اقدام به لشکر کشي به مصر ، که در گذشته با ليديه و بابل برضد وي هم پيمان شده بودند ، مانع گشت .

 

پسرش ، کمبوجيه اين مهم را انجام داد (525 ق.م.) وبدين گونه ، مصر و قورنا (سيرنائيک) در شمال آفريقا هم جزو قلمرو هخامنشي ها در آمد و شاهنشاهي پارسي ها به وسعت فوق العاده اي که در تمام دنياي باستان بي سابقه بود، رسيد . بالاخره ، داريوش اول (معروف به کبير) که بعد از مدت کوتاهي (521 ق.م.) با ايجاد امنيت ، احداث شبکه هاي ارتباطي ، وضع قوانين و تنظيم ترتيبات مربوط به ماليات عادلانه ، به اين دولت که در واقع ميراث کوروش بود ، تمرکز و تحرک واستحکامي قابل دوام بخشيد. معهذا ، لشکر کشيهايي که داريوش در مرزهاي غربي و شمال شاهنشاهي کرد وبيشتر ناظر به تامين وحدت و تماميت آن بود ، در آسياي صغير و يونان با مقاومتهايي مواجه گرديد (499 ق.م.) که حل آن از طريق نظامي، براي وي ممکن نگشت (490 ق.م.).

 

پسرش ، خشايارشا هم که بعد از او به سلطنت رسيد (486 ق.م.) در رفع اين مقاومتها (480 ق.م.) که از عدم تفاهم بين حيات يوناني و اصول حکومت شرقي ناشي مي شد، توفيقي حاصل نکرد. حتي بعد از خشايارشا (465 ق.م.) هم . اين سوءتفاهم بين ايران با شهرهاي يونان مدتها ادامه يافت .

 

معهذا جانشينان ديگر داريوش و از جمله کساني چون داريوش دوم (404 � 423 ق.م.) و اردشير دوم (358 � 404 ق.م.) که هيچ يک ذره اي از لياقت و کارداني او را هم نداشتند، در حل سياسي اين مساله و حفظ سيادت ايران در نواحي شرقي و مديترانه ، دچار مشکلي نشدند. حتي شورش مصر بر ضد ساتراپ ايراني خود (415 ق.م) ، که يک چند آن سرزمين را از ايران جدا کرد ، و واقعه بازگشت ده هزار چريک يوناني از ايران (401 ق.م.) که نشانه ضعف نظامي ايران در آن ايام بود، تماميت شاهنشاهي ايران را متزلزل نکرد . به همين دليل، نظامات داريوش بزرگ و تدابير سياسي بعضي ساتراپهاي ايراني که مشاوران پادشاهان بودند ، همچنان حافظ وحدت و تماميت قلمرو هخامنشي باقي ماند.

 

اين قلمرو وسيع که از حدود جيحون و سند تا مصر و درياي اژه را در بر مي گرفت ، در عهد داريوش شامل تقسيمات اداري منظمي بالغ بر بيست استان (هرودوت) يا بيشتر (کتيبه ها) بود که در هر استان (خشتره = شهر) يک ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والي عهده دار امور کشوري بود . با آنکه اين والي بر تمام امور مربوط به استان نظارت فايق داشت ، فرمانده پادگان استان و نگهبان ارگ آن تحت حکم وي نبودند . به اين ترتيب ، ساتراپ با وجود اقتدار بالنسبه نا محدود ، همواره تحت نظارت پادشاه قرار داشت و فکر يا غيگري براي او ، چندان قابل اجرا به نظر نمي رسد . حکم و اراده پادشاه هم در سراسر اين استانها قانون محسوب مي شد و مطاع بود .

 

اقوام تابع هم با آنکه در اديان و عقايد و رسوم خود محدوديتي نداشتند، در ضابطه تبعيت از حکم پادشاه، به حفظ وحدت و تماميت شاهنشاهي متعهد بودند . نمونه اين تعهد ، از همکاري آنان در کار بناي کاخ داريوش در شوش پيداست . لوحه هاي گلي بازمانده از آن پادشاه ، نقش صنعتگران اين اقوام و مصالح سرزمينهاي آنان را در ايجاد اين کاخ به ياد مي آورد .

 

نام سرزمينهاي تابع ، در کتيبه اي متعلق به مقبره داريوش که در نقش رستم مي باشد ، به تفصيل اين گونه آمده است : ماد ، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت) ، هري ب و (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم، زرنگ ، آراخوزيا (رخج ، افغانستان جنوبي تاقندهار) ، ثته گوش (پنجاب) ، گنداره (کابل ، پيشاور) ، هندوش (سند) ، سکاهوم ورکه ر(سکاهاي ماوراي جيحون) ، سگاتيگره خود (سکاهاي تيز خود ، ماوراي سيحون) ، بابل ، آشور ، عربستان ، مودرايه (مصر) ، ارمينه (ارمن)، کته په توک (کاپادوکيه ،بخش شرقي آسياي صغير)، سپرد (سارد ، ليديه در مغرب آسياي صغير)،   يئونه (ايونيا ، يونانيان آسياي صغير)،   سکايه تردريا (سکاهاي آن سوي دريا : کريمه ، دانوب) ،   سکودر (مقدونيه)،   يئونه تک برا (يونانيان سپردار: تراکيه ، تراس)،   پوتيه (سومالي)، کوشيا (کوش  حبشه) ، مکيه (طرابلس غرب ، برقه) ، کرخا (کارتاژ ، قرطاجنه يا کاريه در آسياي صغير) .  ر

 

 

در بين اين نامها ، ظاهرا " سرزمينهاي هم بود که ساتراپ جداگانه نداشت و به وسيله ساتراپ استان مجاور يا نزديک اداره مي شد . لوحه أي نيز در شوش به دست آمده است که به داريوش تعلق دارد و نام کشورهاي تابع را � با اندک تفاوت � تقريبا " همانند آنچه در کتيبه نقش رستم او آمده است ياد ميکند. فهرست ديگري  را هرودوت (تواريخ 3 : 98 � 89) نقل مي کند که بعضي اطلاعات جالب توجه را که درباره مقدار وترتيب ماليات اين نواحي ، به دست  مي دهد . البته ، اين اطلاعات معلومات مندرج در کتيبه ها را نيز تکميل مي کند . همچنين ، تجديد نظرهايي را هم که ظاهرا" گه گاه در تقسيمات اداري کشور مي بايد پيش آمده باشد ، ارائه مي دهد .

 

در يک کتيبه مربوط به تخت جمشيد نيز که به نظر مي رسد متعلق به مقبره يکي از پادشاهان هخامنشي و به احتمال قوي اردشير دوم (حدود 358 ق.م.) باشد ، فهرست اقوام تابع شاهنشاهي ، اين گونه آمده است : پارسي ، مادي ، خوزي ، پارتي ، هروي ، باختري ، سغدي ، خوارزمي ، اهل زرنگ ، اهل رخج ، ثته گوشي ، گندهاري ، هندي ، (اهل سند) ،سکايي هومه ورک ، سکايي تيز خود ، بابلي ، آشوري ، عرب، مصري ، ارمني ، اهل کاپادوکيه ، اهل سارد ، پوتي ، کوشي ، کرخايي . اينکه نام اقوام تابع در اين ايام که فقط بيست و هشت سال با کشته شدن داريوش سوم و انقراض هخامنشي ها 330 (ق.م.) فاصله دارد، با آنچه در کتيبه مقبره داريوش در نقش رستم درباره سرزمينهاي تابع وي آمده است ، تقريبا" تفاوتي ندارد ، نشان مي دهد که هخامنشي ها تا پايان دوران فرمانروايي وحدت و تماميت قلمرو خود را حفظ کرده اند . حتي ، قراين حاکي از آن است که در پايان عهد اردشير سوم (338 ق.م.) چند سالي قبل از سقوطشاهنشاهي پارس ، دولت هخامنشي به مراتب قوي تر ، منسجم تر و منظم تر از پايان عهد خشايارشا بوده است .

 

شکست داريوش سوم (330 � 336 ق.م.) از اسکندر هم � غير از مهارت جنگي فاتح مقدوني � جدايي قسمتي از سپاه که خود را يوناني مي دانستند از سپاه داريوش سوم که منجر به شکست او و  سقوط امپراطوري هخامنشي شد. 

 

مدت دوام شاهنشاهي هخامنشي ، دويست و سي سال بود. فرمانروايي آنان در قلمرو شاهنشاهي � به خصوص در اوايل عهد � موجب توسعه فلاحت ، تامين تجارت و حتي تشويق تحقيقات علمي و جغرافيايي نيز بوده است . مباني اخلاقي اين شاهنشاهي نيز به خصوص در عهد کساني مانند کوروش کبير و داريوش بزرگ متضمن احترام به عقايد اقوام  تابع و حمايت از ضعفا در مقابل اقويا بوده است ، از لحاظ تاريخي جالب توجه است . بيانيه معروف کوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان يک نمونه ازمباني حقوق بشر در عهد باستان تلقي کرده اند .

 

 

 

محققان باستان شناس انگليسي پس از ده سال کار و تحقيق مداوم، سرانجام کانال خشايارشا پادشاه، ايران را در يکي از شبه جزاير درياي اژه کشف کردند. خشايارشا پادشاه سلسله ايراني هخامنشي در سال 480 قبل از ميلاد در جريان تلاش ايراني ها براي فتح يونان، دستور حفر اين کانال شگفت انگيز را که داستان اين جنبه افسانه اي پيدا کرده بود، صادر کرد.

 

به گزارش روزنامه نيويورک تايمز که اين خبر مهم را در بخش علمي 13 نوامبر 2001 خود انتشار داد، کشف اين کانال حيرت انگيز محصول تلاش بي امان تيم هاي کار آزموده باستانشناسي دانشگاه هاي گلاسکو و ليدز بود، که از آوريل 1990 کار روي پروژه کشف کانال شروع کرده بودند. علاوه بر اين، يک تيم باستانشناسي يوناني نيز باستانشناسان انگليسي را همراه مي کرده اند.

 

دکتر ريچارد جونز سرپرست تيم تحقيقاتي پروژه و باستان شناس دانشگاه گلاسکو پس از کشف کانال اعلام کرد، اين کانال در سطح زمين 100 فوت (30متر) عرض داشته و براي عبور دو کشتي بادباني جنگي کافي بود. کانال به گونه اي حفر شد که از هر دو طرف به سطح پايين شيب داشت و عرض کانال در عمق به 15 متر مي رسيد و به گفته دکتر جونز حدود 14 متر عمق داشته است. طول اين کانال که در وسط شبه جزيره اي در درياي آزه حفر شده بود،حدود 4/1 مايل (2253 متر، کمتر 5/2 کيلومتر)بوده است.

 

بر اساس گزارش روزنامه نيويورک تايمز،  خشارشا پادشاه ايران در سال 480 قبل از ميلاد دستور حفر اين کانال را به مهندسان نظامي ارتش ايران صادر کرد. اين کانال که در شبه جزيره اي در درياي اژه و در شمال يونان حفر شده يکي از بزرگترين و شگفت انگيزترين عمليات مهندسي زمان بوده است.

 

يوجيت بهاتاچارجي گزارشگر بخش علمي روزنامه نيويورک تايمز و تنظيم کننده اين گزارش مي نويسد که حفر اين کانال براي خشايارشا جنبه حياتي داشت، چرا که در غير اين صورت ايرانيان مي بايست کيلومتر ها در امتداد اين شبه جزيره به سوي جنوب درياي اژه کشتيراني کنند و دوباره همان مسير را پس از رسيدن به دماغه جنوبي شبه جزيره به سوي شمال طي کنند. اما خشايارشا از اين کار خودداري کرد، چرا که ژنرال او ماردونيوس، 12 سال قبل در جريان حمله به يونان ناوگان ايران را به سوي دماغه شبه جزيره هدايت کرد. اما هنگامي که ناوگان ايراني در جنوب دماغه در حال دور زدن به سوي شمال بود دچار يک طوفان سخت شد و اکثر کشتي هاي ايراني غرق شدند . خشايارشا براي پرهيز از اين خطر، به مهندسان ارتش ايران دستور داد، کانالي را از ساحل شرق شبه جزيره به ساحل غربي آن حفر کنند. پس از حفر کانال، ناوگان ايران يونان را فتح کرد، اما موفق به حفظ آن کشور نشد و ناچار شد در برابر مقاومت سخت سربازان يوناني دست به عقب نشيني بزند. ناوگان ايران از همان کانال به سوي ايران بازگشت.

 

دکتر جونز سرپرست پروژه کشف کانال خشايار گفت: "ايرانيان احتمالا فکر نمي کردند اين کانال تبديل به اثري شود که از آنها باقي بماند. به همين خاطر همينکه کشتي هاي آنها در بازگشت از کانال عبور کرد، پايان استفاده از کانال فرا رسيد" در طول قرون متمادي، اين واقعه تاريخي به تدريج به صورت يک افسانه در آمد و کسي گمان نمي کرد که  اين اقدام بزرگ مهندسي جهان باستان واقعيت تاريخي داشته است.

 

اکنون تيم هاي باستان شناسي انگليسي و يوناني پس از ده سال کار مداوم نشان داده اند که اين کانال واقعا حفر شده بود و مدارک لازم را براي اثبات ادعاي خود به دست مي دهند.  هرودوت مورخ بزرگ يوناني داستان حفر اين کانال را در کتاب تاريخي خود ذکر کرده بود، اما کسي اين داستان شگفت انگيز را باور نمي کرد. دانشمندان انگليسي و يوناني با استفاده از اطلاعات زمين شناسي نهفته در اعماق سطح زمين، که ساختار کانال هم اکنون در آنجا دفن شده است، نقشه اي را حاوي جزئيات کامل ابعاد کانال و مسير آن تهيه کرده اند يافته هاي اين باستان شناس، روايت تاريخي هرودوت را که دانشمندان مدتها نسبت به آن شک و ترديد داشتند، تاييد مي کند.

 

به گزارش نيويورک تايمز، ساختار کانال که زير رسوبات دريايي و لاي و لجن 25 قرن گذشته دفن شده است، به استراتژي نظامي درخشان ايراني ها و مديريت کار انساني و مهندسي راه و ساختمان آنها گواهي مي دهد. کانال همچنين گوياي کوته بيني و شتاب و نيز سرگذشت پادشاهي است که در جريان شتاب خود براي فتح (يونان.م) هرگز به فکر محافظت از کانال به عنوان يک آبراه هميشگي نيفتاد.

 

دکتر جونز مي گويد:� ما از تجزيه و تحليل رسوبات کانال به اين نتيجه رسيده ايم که کانال احتمالاً عمر کوتاه داشته است. ايراني ها فکر نمي کردند که اين اثر قرنها باقي بماند و همين که کشتي هايشان از آن عبور کرد ديگر از آن بهره برداري نکردند.�

 

دکتر بن ايز ارلين (Ben Isserlin)، باستانشناس دانشگاه ليدز که در اوايل دهه 1990 کار بر روي پروژه کشف کانال را شروع کرد، مي گويد:"اين يک اثر عظيم و غول پيکر و کاري شگفت انگيز بود در جريان حفر کانال، کارگران مي بايست زمين را بيل زده و خاک را داخل کيسه کرده از پايين به بالا دست به دست کنند"

 

مشخص کردن نقشه کانال، خود يک کار طاقت فرسا بود دکرت جونز و تيم او از يک شيوه لرزه نگاري استفاده کردند که به طور سنتي و لزوما در اکتشافات نفتي و مواد معدني از آن بهره بداري مي شود، يعني از طريق يک قطعه فلز در روي زمين امواج شوک بسيار قدرتمندي را به داخل زمين مي فرستند. دانشمندان از طريق تحليل زمان رسيدن امواج توانستند يک نقشه برشي لرزه نگاري- يعني نوعي شبح � از آبراه طراحي کنند.

 

دکترکار استاتيس عضو تيم و مسئول بررسي لرزه نگاري و عضو رصد خانه ملي آتن در يونان گفت که " با توجه به تکنيک هاي باستان شناسي متعارف، اين يک هدف بي اندازه بزرگ

 

محسوب مي شد" يافته هاي تيم در نشريه ژئوفيزيک کاربردي به چاپ رسيد.

 

تصور تيم از ساختار کانال، در نمونهه هاي تحليلي رسوبات حفاري شده از اعماق گوناگون به تاييد رسيد دکتر ماريا بروسيوس دانشمند تاريخ باستان در دانشگاه نيوکاسل گفت که مهارت هاي مهندسي موجود در کانال احتمالاً قبل از خشايار شا نيز وجود داشته است.

 

به گفته او " توان ايجاد ساختاري نظير آن را مي توان در امپراتوري هاي بابل و آشور رديابي کرد. به گفته او حتي ممکن است پادشاهي اورار تو در فاصله قرون نهم و ششم تا قبل از ميلاد که در ارمنستان امروز، تاسيس شد، نيز باکانال سازي آشنايي داشته است. ساختن کانال خشايار شا علاوه بر مهندسي، ناشي از مهارت مديريت نيز بود. گمان مي رود که خشايار شا از مهندسان فينيقي نيز استفاده کرده باشد و تيم هايي از کارگران را در قسمت هاي گوناگون کانال گماشته باشد.

 

پس از پايان کار کانال، ناوگان ايراني به سلامت از آن عبور کرد و به درياي اژه رسيد و در آنجا به سربازاني پيوست که از راه زمين از سوي شمال رسيده بودند. کشتي ها به سوي يونان رفتند. سربازان خشايارشا به سواحل يونان يورش بردند و تا اعماق آن سرزمين پيش رفتند. آنها آتن را فتح کردند اما در نهايت در نبرد سختي از آتني ها شکست خوردند. اين مساله به حضور ناوگان شاهنشاهي ايران در اروپا پايان داد. به گفته دکتر جونز پس از اين حادثه" کانال به طور کلي فراموش شد و به افسانه ها سپرده شد"

 

سوتيتر

 

ايرانيان احتمالا فکر نمي کردند اين کانال تبديل به اثري شود که از آنها باقي بماند. به همين خاطر همين که کشتي هاي آنها در بازگشت از کانال عبور کرد، پايان استفاده از کانال فرا رسيد.

 

به گزارش نيويورک تايمز، ساختار کانال که زير رسوبات دريايي و لاي و لجن 25 قرن گذشته دفن شده است، به استراتژي نظامي درخشان ايراني ها و مديريت کار انساني و مهندسي راه و ساختمان آنها گواهي مي دهد

 

پس از پايان کار کانال، ناوگان ايراني به سلامت از آن عبور کرد و به درياي اژه رسيد و در آنجا به سربازاني پيوست که از راه زمين از سوي شمال رسيده بودند. تا اعماق آن سرزمين پيش رفتند. آنها آتن را فتح کردند

 

 

 

 

 

موسيقي در زمان هخامنشيان:.

 

هرودوت مي نويسد: ايرانيان براي تقديم نذر و قرباني به خدا و مقدسات خود مذبحي ندارند. آتش مقدس روشن نمي کنند و بر قبور شراب نمي پاشند، بلکه موبدان حاضر هستند و سرودهاي مذهبي را مي خوانند.

 

گزنفنون، ديگر تاريخ نويس يوناني نيز مي نويسد: سپاهيان ايراني به هنگام جشنها و به خصوص در حمله هاي نظامي، سرودهاي خاص را مي خواندند. وي مي نويسد: ايرانيان دوره هخامنشي، نوعي موسيقي مخصوص جنگي داشته اند که در تحريک احساسات سپاهيان بسيار مؤثر بوده است و آلات موسيقي رزمي آنها مانند بوق، شيپور و طبل به همراه سرودهاي مهيج به کار مي رفته است. وي همچنين مي نويسد، همانطور که هخامنشيان، موسيقي و سرودهاي خاص جنگي داشته اند، بي شک با ديگر انواع موسيقي نيز آشنا بوده اند که از آن براي مواقع فراغت، تفريح و در جشنها و اعياد استفاده مي نمودند.

 

در اين دوره، از سازهايي همچون انواع کوچک و بزرگ طبل، شيپور، چنگ، نوعي سنتور و چند نوع ني کوچک و ني چندگانه نام برده شده است. در رابطه با موسيقي مذهبي هخامنشي، هرودوت به قسمتهايي از کتاب اوستا اشاره مي کند که در آن سرودها و مناجاتها در وقت عبادت اجرا مي شده است.

< اين جستار کامل خواهد شد )

 

 

 

تالار آپادانا، تخت جمشيد

 

هخامنشيان در اقامتگاه هاي خود بناهايي را مي ساختند

که مي بايستي مبين قدرت و عظمت حکومت باشد. در دوران هخامنشيان يک سبک

معماري مخصوصي به وجود آمده بود که در آن سنن و آداب ملل مختلف ساکن در

کشور هخامنشتيان جلوه گري مي کرد. يکي از آثار اوليه معماري هخامنشيان،

کاخ کورش است که در نخستين اقامتگاه هخمانشيان در پاسارگاد (پازارگاد) بنا

شد و عبارت از يک رشته ساختمانهايي بود در ميان باغ و محصور به ديوار.

 

 

 

در ويرانه اين کاخ، کتيبه بسيار قديمي محفوظ مانده که مي گويد : "من

هستم کورش شاه هخامنشي." در پاسارگاد آرامگاه کورش نيز محفوظ مانده و آن

بناي کوچکي است از سنگ که شبيه به خانه مسکوني با سقف دو پوششي و در روي

پايه و شش پله پله بلند قرار گرفته است. در اين بنا هيچ گونه تزئيناتي

وجود ندارد.

 

 

اين مقبره از ساير مقبره هاي پادشاهان، که به معني و مفهوم واقعي کلمه از

بناهاي معماري بشمار نمي روند، متمايز است و عبارت از حفره اي است که در

درون صخره اي به وجود آمده و با برجستگي هاي حجاري و تزئينات معماري تزئين

شده است. طبق گفته مورخان باستاني در اين مقبره بر روي بستر طلا جسد

موميايي شده کورش قرار داشته است.

 

 

در پاسارگاد و نقش رستم که مقبره پادشاهان در آنجا قرار دارد،

ابنيه عجيبي به شکل برج هاي بلند که فاقد پنجره و تزئينات است، باقي مانده

و اينطور به نظر مي رسد که اين بناها در قديم معابدي بوده اند. داريوش در

کتيبه خود در بيستون مي نويسد که وي معابدي را که گوماتا (يکي از مغ هاي

شورشي) ويران کرده بود تجديد بنا کرده است. علاوه بر برجهاي اسرارآميزي که

اشاره شد، از آثار مذهبي، محراب هاي بزرگ سنگي و محل هايي را مي توان ذکر

کرد که به منظور پرستش اختصاص داشته و مسقف نيستند.

 

 

 

 

 

Khashayar

 

 

آرامگاه خشيار يکم، نقش رستم

 

در تخت جمشيد که از دوره سلطنت داريوش اقامتگاه

پادشاهان بوده، ابنيه به سبک کاخ ها اهميت زيادي دارد. کاخ هاي تخت جمشيد

در روي يک سکوي بلند قرار گرفته و با وجود داشتن اشکال مختلف معماري

ساختمان واحدي را تشکيل مي دهند که قدرت و عظمت دولت هخامنشيان را نمايان

مي سازد و از آثار ملتي است که موسس و موجد هنر و صنعت دوره هخامنشيان

بوده است.

 

 

 

کليه اين ابنيه، به استثناي يکي از آنها که به دوره اردشير سوم تعلق

دارد، طبق فرمان داريوش و خشيارشا بنا شده و ما مي توانيم از روي آنها در

باره وسعت فعاليت ساختماني اين پادشاهان و سبک معماري دوران شکوه و جلال

دولت هخامنشيان قضاوت کنيم. در تخت جمشيد دو نوع ساختمان به خوبي به چشم

مي خورد يکي "تاچار" قصر زمستاني، که در زمان داريوش ساختمان آن آغاز

گرديد و ديگري "آپادانا" سالن روبازي که بر روي ستونهاي بلند باريک با

پوشش چوبي استقرار دارد. اين قصر در زمان داريوش بنا شد و در زمان خشيارشا

و اردشير اول تجديد گرديد. سالن صد ستوني هم که در زمان خشيارشا بنا شده

از همين نوع محسوب مي شود.

 

 

بناي قصر داريوش که در اقامتگاه ديگر پادشاهان در پايتخت قديم

عيلام، يعني شوش ساخته شده، نوع ديگري است. در آنجا ابنيه قصر در اطراف

حياط مرکزي بر صبق اصول معماري ماوراي دجله و فرات متمرکز شده است.

 

 

کليه اين آثار مختلف معماري، حاکي از سنن مختلفي است که بر اساس

آنها سبک معماري دوران هخامنشيان به وجود آمده است. ترديدي نيست که هنر

هخامنشيان از لحاظ اين که يک هنر درباري بوده و از لحاظ عظمت و جلال مي

بايستي قدرت و جبروت پادشاهان را نمايان سازد، به دست ملل و قبايل گوناگون

بنا شده و خود ايرانيان در بناي آن کمتر کار کرده اند.

 

 

در اين هنر علاوه بر عناصر هنر محلي ايراني، عناصري نيز از هنر بين

النهرين و مصر و يونان نيز به چشم مي خورد. در شوشو از روي کتيبه داريوش

اول معلوم مي شود که استادان کليه ملل در ساختمان کاخ، که نشانه قدرت و

عظمت حکومت هخامنشيان بوده است، شرکت داشته اند.

 

 

 

 

 

زردشت پيامبر

 

 

دولت هخامنشيان وارث تمدن هاي قديم آسيا بود. در واقع مرکز اين حکومت در

بين النهرين و عيلام و سوريه قرار داشت و همين موضوع از بسياري جهات کيفيت

فرهنگ و تمدن هخامنشيان را معلوم مي دارد.

 

 

 

دين در دولت هخامنشيان مانند کليه دولتهاي باستاني شرقي، نقش مهمي را ايفا

ميکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشيان که ملت هاي مختلفي با آداب و سنن و عادات

گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگي و اقتصادي پايه چندان محکمي

نداشت و بنابراين امکان وجود يک سيستم مذهبي روشن در چنين شرايطي دشوار

بود. در ايالتهاي مختلف عقايد مذهبي بطور متعدد جلوه گر ميشد که با آداب و

عقايد موروثي هر کشوري ارتباط داشت.

 

 

وضع دشوار سياسي دولت و قبايل مختلفي که تحت تسلط وي بودند و هم

چنين وسعت اراضي کشور و اختلاف شرايط محلي، در انتخاب روش سياست مذهبي

هخامنشيان تاثير فراوان داشت. پيروان مذهب قديم ايران، يعني مذهب

اهورمزردا همان هخامنشيان اوليه، در بابل و فلسطين و مصر و آسياي صغير،

سنن و مذاهب محلي را پذيرفته و از آن پشتيباني مي کردند. فعاليت هاي کورش،

کمبوجيه (پيش از بروز شورش در مصر) و همچنين داريوش اول شاهد صادق اين

مطالب است.

 

 

... خشايارشاي اول از ترس بروز تجزيه کشورهاي تحت استيلاي خود در

تضعيف مذاهب محلي اقدام و مذهب اهورمزدا آرتا را جانشين مذاهب مذکور ساخت.

در اين مذهب پاکي و بي گناهي اهميت فوق العاده اي داشت. البته اين موضوع

به تاسيس عقيده يکتا پرستي که هنوز در آن مرحله از پيشرفت جامعه امکان

پذير نبود دلالت نداشت و هم چنين بر امحاي کامل ساير خدايان معابد ايران

نيز حکايت نمي کرد.

 

 

در اين رابطه داريوش اول که پيوسته به اهورمزدا متوسل مي شد و او

را به اسم مي ناميد و دروغ را مخالف و مباين عقيده حقيقي خود به اهورمزدا

مي دانست، با همه اين اوصاف از خدايان ديگر نيز ياد مي کرد. اردشير دوم در

تمام قلمرو سلطنت خود موازي مذهب اهورمزدا، مذهب خدايان آناهيتا و ميترا

را نيز بوجود آورد. بطوري که از آناهيتا و ميترا در کتيبه اردشير سوم هم

نام برده شده است.

 

 

مذاهب محلي و قديم نيز به همان وضع وجود داشتند و به کار خود

ادامه مي دادند. به اين ترتيب در دوره هخامنشيان با وجود يک مذهب رسمي و

يک - وگاهي چند - خداي اصلي، که به وسيله روحانيون مغ ها حمايت مي شد و بر

اساس عقايد باستاني ايران پايه گذاري گرديده بود، عقايد مختلف ديگري هم

وجود داشت.

 

 

 

 

اما پس از گذشت زمان مذهب رسمي بطور قطع به شکل يک دين در آمد که در تاريخ به نام "آيين زردشت" معروف است.

 

 

 

 

 

باستان‌شناسان مصري به تازگي موفق به کشف دو قلعه باستاني در نقاط مختلف مصر شدند.

 

بنابر گزارش سايت اطلاع رساني مصر ((Egypt state Information Service زاهي هواس، مدير کل شوراي عالي آثار باستاني مصر و از باستان‌شناسان برجسته اين کشور، يکي از اين قلعه‌ها را متعلق به سلسله‌هاي هجدهم و نوزدهم فراعنه اعلام کرده است.

 

اما محوطه تازه اکتشاف شده ديگر، بنابر اظهار‌نظر آقاي هواس، باقي‌مانده‌ي قلعه يا دژي است، مربوط به دوران حضور هخامنشيان در مصر. اين قلعه در سي کيلومتري شرق کانال سوئز قرار دارد. اما هنوز اطلاعات دقيق و کاملي از ساختار و شيوه معماري آن منتشر نشده و تنها خبر کشف آن مورد تاييد باستان‌شناسان قرار گرفته است.

حضور هخامنشيان در مصر به دوران کمبوجيه پسر کوروش باز مي‌گردد. او درسال ??? پيش از ميلاد، در لشکر‌کشي به مصر توانست مقابل فرعون پسامتيخ سوم (Psammetichus III) از سلسله بيست و ششم فراعنه مصر پيروز شود و آن کشور را به يکي از ساتراپي‌ها يا ايالات هخامنشي تبديل کرد.

 

پس از کمبوجيه داريوش اول نيز بر مصر حکومت کرد. اولين دوره تسلط هخامنشيان بر مصر حدود هفتاد و هفت سال طول کشيد.

 

طبيعتاً حضور هخامنشيان در مصر سبب تاثيرگذاري هنر، معماري و مهندسي مصري و هخامنشي بر يکديگر شده که اکنون نشانه‌هاي مختصري از آن به جاي مانده است.

 

از جمله کارهايي که در مصر توسط داريوش صورت گرفت، ادامه دادن و اتمام راه يا کانال دريايي ميان رودخانه نيل و درياي سرخ است. طرح ايجاد راه آبي يا کانال سوئز که اکنون درياي مديترانه را به درياي سرخ متصل مي کند، از دوران باستان در سر فراعنه مصري وجود داشته است.

بار اول يکي از فراعنه مصري، حدود سه هزار و هشتصد سال پيش چنين طرحي را به اجرا در آورد. اين کانال ظاهرا در دوره رامسس (???? پيش از ميلاد)، فرعون مشهور مصري نيز وجود داشته است اما بعدها از ميان مي‌رود و پر مي‌شود. داريوش به منظور دسترسي آسان‌تر از راه دريا به مصر که ديگر جزو قلمرو او محسوب مي‌شد، اين راه آبي را دوباره برقرار کرد.

 

او به مناسبت بازگشايي اين کانال، در چند کتيبه به توصيف کار خويش مي‌پردازد. از جمله معروف‌ترين اين کتيبه‌ها، کتيبه‌اي است به نام شالوف. اين کتيبه روي سنگ گرانيت صورتي حکاکي شده است. داريوش در اين کتيبه پس از معرفي خود به نام پادشاه ايران مي‌گويد: �من مصر را فتح کردم. من دستور دادم آب‌راهي از رودخانه‌اي که نيل ناميده مي‌شود تا دريايي که از پارس آغاز مي‌شود، حفر شود. بنابراين زماني که اين آب‌راه همان‌طور که من دستور داده بودم ساخته شد، کشتي ها از مصر به سوي پارس رفتند.�

کتيبه شالوف در سال ???? در محلي در ??? کيلومتري کانال سوئز کشف شد. گرچه داريوش تنها به بازگشايي اين کانال باستاني اقدام کرده بود، اما اين عمل او سبب آسان شدن ارتباط دريايي ميان رودخانه نيل، درياي سرخ و خليج فارس شد.

نشانه ديگري از حضور داريوش در مصر، مجسمه‌اي از او با خطوط و علائم هيروگليف مصري است که اکنون در موزه ملي ايران نگهداري مي‌شود. در سال ???? ميلادي و در جريان حفاري‌هاي باستان‌شناسي در شوش، يک مجسمه سنگي بدون سر از داريوش اول به دست آمد. روي پايه اين مجسمه علاوه بر استفاده از خط ميخي (به پارسي باستان، ايلامي و آکدي) از خط هيروگليف مصري نيز استفاده شده است.

به اعتقاد برشاني (Bresciani) اين مجسمه استفاده از متون چند زباني را به عنوان ابزاري سياسي تاييد کرده و همچنين نشان آن است که داريوش اهميت مصر و فرهنگ آن را به خوبي مي‌شناخته است.

 

در چند جاي اين مجسمه با استفاده از علائم هيروگليف نام داريوش تکرار شده است. مجسمه که پيکر پادشاه را در جامه پارسي، با خنجري حمايل کمر و دستي مشت شده روي سينه نشان مي‌دهد، از قسمت سينه به بالا شکسته است.

نوشته‌هاي ميخي روي مجسمه نشان مي‌دهد که داريوش خود دستور ساختن مجسمه را داده است تا آيندگان بدانند که �مرد پارسي� فاتح مصر بوده است.

تحقيقات هيات فرانسوي نيز روي جنس سنگ به کار رفته در تنديس نشان داد که از نوعي سنگ که در معادن سنگ وادي حمامات مصر يافت مي‌شود، ساخته شده است و سپس به ايران و به شوش انتقال پيدا کرده و در کنار دروازه ورودي کاخ سلطنتي نصب شده است.

 

با اين حال نوشته‌هاي روي مجسمه، نشانگر اين است که قرار بوده مجسمه در مصر باقي بماند، اما مشخص نيست به چه دليل به ايران آورده شده است.

روي پايه مجسمه نمادهايي از ملل تحت تسلط داريوش حکاکي و نام آن‌ها نيز با هيروگليف درج شده است. در بخش مرکزي اين قسمت نماد �هاپي� خداي رودخانه نيل تصوير شده است.

برخي باستان‌شناسان احتمال مي‌دهند مجسمه از راه دريايي و از طريق همان کانالي که داريوش دستور حفر آن را صادر کرد به ايران آورده شده باشد.

 

اما تاثيرات و تبادلات فرهنگي هخامنشي‌ها و مصري‌ها محدود به اين موارد نيست و مي‌توان نشاني از آن‌ها را در عناصر معماري مانند سرستون‌ها و همچنين نقوش نمادين ديگري نيز نشان داد که در آينده به آن اشاره خواهيم کرد.

 

 

 

به طور کلي هخامنشيان در طول دوران حکومت خود شش پايتخت داشته اند که عبارتند از : انشان ، هگمتانه ، بابل ، شوش ، پاسارگاد و تخت جمشيد.

 

 

دو پايتخت پاسارگاد و تخت جمشيد جديدالتأسيس بودند و توسط هخامنشيان بنا شدند. پاسارگاد توسط کورش کبير و تخت جمشيد توسط داريوش هخامنشي احداث شد.

 

بناي پاسارگاد توسط کورش

مکاني که کورش بزرگ در پاسارگاد آغاز به ساختن آن کرد ، در مقايسه با قلعه هاي کوهستاني مادي ، تفاوت داشت ، اما از بعد فقدان نظام و جوهره شهري با آنها مشترک بود.

 

 

 

پاسارگاد مجموعه اي است از کاخها ، عمارات دولتي ، آثار مذهبي ، يک صفه دژ مانند و گور کوروش ، که جدا از يکديگر در دشت مرغاب واقع‌اند و قسمتهايي از آن نيز به کمک مجاري آبياري به چمنزار و باغ بدل شده است.

 

بناي تخت جمشيد توسط داريوش

داريوش اول نيز به ايجاد ساختمانهايي در پاسارگاد ادامه داد ليکن اقامتگاه شاهي خود را به 80 کيلومتري جنوب پاسارگاد ، يعني جلگه حاصلخيزتر و زيباي مرودشت ، منتقل کرد که قبلاً شهر انشان در آنجا رونق يافته بود. گرچه اين اقامتگاه شاهي که تخت جمشيد يا پرسپوليس نام گرفته داراي طرحي بسيار متمرکزتر است ، اما چندان بي شباهت به طرح پاسارگاد نيست.

 

ساختار و نقشه تخت جمشيد

صفه تخت جمشيد را کاخها ، تالارهاي بارعام ، خزانه و پلکان با شکوه روبازي اشغال مي‌کرد و حفاظت آن را استحکاماتي از خشت خام بر ستيغ کوه مجاور ، به نام کوه رحمت ، تأمين مي نمود.

           

 

 

نگاهي به پايتخت ها هخامنشي

شوش نيز که ظاهراً نخستين اقامتگاه داريوش بوده است داراي وضعيت مشابهي است. بنابراين شوش ، تخت جمشيد و پاسارگاد ، سه پايتخت شاهنشاهي که نسبتاً به خوبي بررسي شده اند، و همچنين اکباتان چهارمين پايتخت آنان که کمتر شناخته شده است ، بايد شهرهاي مسکوني فرمانروايان بوده باشند، تا اقامتگاههايي که جنبه شهريت داشته‌اند و نبايد آنها را با شهرهاي امروزي يا قرون اخير مقايسه کرد.

 

پايتخت سلسله هاي بعدي

در حدود 300 ق . م. شالوده ، سلوکيه پايتخت سلوکيان ، در غرب رود دجله و در ناحيه مدائن ريخته شد. در ناحيه مدائن شهرهاي تيسفون در شرق دجله ، و سلوکيه و وه‌اردشير در غرب دجله ، مستقر بوده‌اند ، که البته موقعيت مکاني دقيق آنها روشن نيست.

 

 

 

البته تيسفون شهري پارتي (اشکاني) و وه‌اردشير شهري ساساني است که در طول زمان در ناحيه مدائن و يا تيسفون شکل گرفته و در مواردي از مکاني به مکان ديگر جا به جا شده اند. در واقع در اين منطقه يک مجموعه شهري وجود داشته است (هوف ، نظري اجمالي به پايتختهاي قبل از اسلام) .

 

 

 

درباره ريشه برپايي جشن نوروز در ايران باستان افسانه ها و روايات فراواني وجود دارد که در اساطير ايران ريشه دارند. اين روايات و افسانه ها دير زماني بر باورهاي مردم ايران قديم حاکم بوده است. برخي از اين روايات هنوز هم وجود دارد. در بسياري از اين روايات پيدايش نوروز را به دوران جمشيد پادشاه داستاني دوره ي پيشدادي نسبت مي دهند. بر اساس اين روايات،نخستين روز فروردين ماه، و نخستين روز سال است.در آثار پيشينيان آمده است که اين جشن را نخست جمشيد برپا کرد. گويند در اين روز جمشيد به جنگ ديوان رفت و آنان را فرمانبردار خويش ساخت و به پادشاهي رسيد و بر تخت سلطنت نشست. جمشيد در اين روز بر تختي نشست که ديوان آن را مي بردند و با آن به يک روز راه از دماوند به بابل رسيد. مردم در تعجب شدند و آن روز را جشن گرفتند. آنگاه جمشيد به گردش در شهرهاي خود پرداخت و در اين روز بر تختي زرين نشست و به آذربايجان رفت. در اين روز ايرانيان به فرمان و راهنمايي جمشيد شکر از نيشکر گرفتند. چون جمشيد به پادشاهي نشست دين را نو کرد و آئين صابيان را برانداخت. جمشيد در اين روز به دادخواهي از مردم نشست و دستور داد که همه دانايان روزگار به راهنمايي نزد او آيند. در نوروزنامه منصوب به خيام آمده است که � سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون دانستند که آفتاب را دو دور بوده يکي آنکه سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانه روز به اول دقيقه حمل بازآيد، به همان وقت و روز که رفته بود بدين دقيقه نتواند آمدن چه هر سال از مدت همي کم شود، چون جمشيد اين دو را دريافت نوروز نام نهاد و جشن آئين آورد. پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا کردند�. ايرانيان شش روز نخست فروردين ماه را جشن مي گرفتند و روز ششم را نوروز بزرگ مي گفتند. در پنج روز نخستين، شاه نيازهاي مردم و لشکريان را برمي آورد و به هرکس آنچه را از پايگاه و نيکي سزاوار بود مي داد. روز ششم را که از برآوردن نياز و حق مردم پرداخته بود با ويژگان و خلوتيان جشن مي گرفت. فردوسي طوسي نيز در داستان پديد آمدن نوروز نقل مي کند که وقتي جمشيد از کارهاي کشوري بياسود بر تخت کياني نشست و همه ي بزرگان لشکري و کشوري برگرد او فراهم آمدند و بر او گوهر پاشيدند. جمشيد آن روز که نخستين روز از فروردين و آغاذ سال نو بود نوروز ناميد.

 

فردوسي چنين سروده است:

به جمشيد بر گوهر افشاندند           مرآن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فروردين               برآسوده از رنج تن دل زکين

بزرگان به شادي بياراستند             مي و جام و رامشگران خواستند

چنين روز فرخ از آن روزگار               بمانده از آن خسروان يادگار

آري اين است آئين کهن و پايدار پارسي  

 

 

صنعت بافندگي و کارگاه هاي بافت در دوران هخامنشيان و ساسانيان

 

 

 

بافندگي و نياز به تن پوش :

 

بافتن و دوختن تن پوش ازجمله نيازهاي نخستين بشر بوده است ، ولي اين که در چه زماني تن پوش گياهي و سود جستن از از پوست نباتات و حيوانات براي پوشش بدن ، به صورت تن پوش پارچه اي درآمده و انسان موفق به فراگرفتن فن بافندگي شده ، به درستي روشن نيست . در فلات ايران همراه با ديرينه ترين نشانه هاي زندگي بشر ، نشانه ها و ابزارهايي از فن بافندگي به دست آمده که مي رساند از چندين هزار سال پيش ، تيره هاي ايران باستان ، با فن ريسندگي و بافندگي آشنايي داشته اند. (1)

 

پرفسور گيرشمن مي نويسد : � شمار شايان نگرش ، چنبره هاي دوک که از گل رس يا از سنگ ساخته شده در سيلک کاشان ، نشان آن است که ايرنيان 8500 سال پيش ، مباني  صنف بافندگي را مي شناخته اند� . (2)

 

 

 

 بافندگي در ايران باستان :

 

ايرانيان باستان ، رفته رفته در صنعت ريسندگي و بافندگي چيرگي يافتند ، به گونه اي در روزگار پيشداديان و پيش از آن به پارچه بافي دست يافته و پارچه هاي رنگارنگ مي بافتند (12000 سال پيش ) در روزگار مادها اين صنعت پرارزش خود دانشي را برپا کرده بود ، زيرا در روزگار مادها،پارچه و پوشش هاي گوناگون علفي ، پوستي ، پشمي ، چه از ديدگاه جنس و مواد نخستين آن و چه از ديدگاه رنگ آميزي و نقش و نگار دريافت و طرح پديدار بوده است . مادها در بافندگي پشم ، کتان و ديگر الياف گياهي را به کار برده و از پشم علاوه بر ريسندگي و ساختن نخ و پارچه هاي پشمي ، به وسيله ماليدن آن ، نمدهاي بسيار خوب مي ساختند و از نمد گونه هاي تن پوش از جمله کلاه درست مي کردند .هردوت از تن پوشهاي مادي چنين ياد مي کند و مي گويد : � کلاهي نمدين که خوب ماليده بودند و آن را تبار مي گفتند ، بر سر ، قبايي آستين دار رنگارنگ در بر ، زرهي که چنبرهاي آهنين آن به فلس هاي ماهي همانند بود بر تن ، شلواري که ساق پاها را مي پوشانيد در پا ...� .(3)

 

ساختن نمد به روشي که هنوز در ايران ساخته مي شود ، پيشينه اي بس ديرينه دارد و از روزگاران بسيار دور اين فن در ايران باستان رواج داشته است . تا در روزگار مادها ، که علاوه بر بر سود جستن از نمد ، براي ساختن کلاه ، فرش و پوشش هاي ديگر از آن بهره ور مي شدند . و به ويژه در ساختن زين اسب ،از آن سود مي جستند . از شکل ، ساختمان ابزار و وسايل پارچه بافي در ايران باستان که پديدار بوده ، افسوس كه نمونه اي از آنها به دست نيامده است ، ولي ازگونه هاي لباس مادها و هخامنشيان و ساسانيان که در نقش هاي تخت جمشيد و کرانه هاي ديگر ديده شده ، اين گفتار آشکار مي گردد که صنعت پارچه بافي در ايران باستان راههاي پيشرفت خود را مي پيموده است .به گونه اي که اندک اندک به گوناگوني رنگها و گونه هاي بافت پارچه افزوده شده و پارچه هاي گوناگون ، خشن و نرم و نيز ابريشمي بافته مي شده است ، تن پوشهاي گوناگون که جايگاهداران  و کارگزاران بزرگ مي پوشيدند ، نمودار پيشرفت و گسترش اين صنعت مي باشد .

 

 

 

اين سير پيشرفت در صنعت بافندگي و پارچه بافي نشانه آن است که ايرانيان دانش و آگاهي هاي خويش را در بافندگي ، رفته رفته به فرزندان خويش مي آموختند و آن اندازه پيشرفت کرده بودند که گونه هايي از اين پارچه ها را به انگيزه بسيار خوب بودن و زيبايي ويژه به خود ، در کشورهاي همسايه و سرزمينهاي ديگر خريداران بسيار داشته است .

 

در ايران باستان ، دانش فنون بافندگي و دوزندگي جزو شخصيت زن ايراني بوده است و اکثر کارگران کارگاه هاي دوخت لباس را زنان تشکيل مي دهند و حتي زنان خانواده هاي بزرگان نيز گرچه به آن نياز نداشتند ، براي سرگرمي و هنر نمايي و ابزار دلبستگي به شوهر و فرزندان دوزندگي و بافندگي را از همان کودکي فرا مي گرفتند . تا آنجا که ملکه آميس تريس ، زن خشايار شاه هم ، با اين که از همان آغاز کودکي و فراگيري بافندگي ( كه شايد نيازي هم به آن نداشته ) براي نشان دادن ذوق و کمال ، براي اين آهنگ که بانويي با شخصيت و هنرمند است ، به آن دست برده بود و براي شاه با دست خود پارچه بافته و لباس مي دوخته است . (4)

 

 

 

صنعت بافندگي در دوران هخامنشي :

 

در نشريه يونسکو درباره بافندگي و پارچه بافي روزگار هخامنشي چنين آورده شده است : � پارچه بافي ايران در روزگار هخامنشي به ويژه در زمينه ي  پارچه هاي پشمي نرم و بسيار خوب ، نامور بوده و شاهان هخامنشي به داشتن لباس هاي گرانبها نامبردار بوده اند... وقتي اسكندر مقدوني به ديدن آرامگاه کوروش رفت ، دييد که تابوت طلايي آن پادشاه از پارچه و فرش هاي ظريف و زيبايي پوشيده شده است.� (5)

 

 

 

بنابراين همچنان که فرآورده هاي هر پيشينه و صنعتي نشان دهنده هنر و دانش تيره هاي مردم  در دوره هاي گوناگون تمدن است، بايد گفت  که آموزش صنعت پارچه بافي در روزگار هخامشي جنبه  آغازين نداشته  و گسترش آگاهي ها و دانش آنان در اين باره، آموزش هايي را در سطح بالا،  پذيرا بوده است.

 

 

 

بهره و نتيجه دانش و چيرگي هخامنشيان در پارچه بافي و ساختن بافته هاي گوناگون که تنها به وسيله ي آموزش و پرورش استادان چيره دست، مي توان به آن دست يافت ، تا آن اندازه شايان نگرش بوده است که برخي از نويسندگان مي گويند :   � نخستين ملتي که صنايع پارچه بافي و بافندگي آن هرچند گز به هزار تومان مي ارزيد ايران هخامنشي بود ، از جمله دست آوردهاي جنگي اسکندر در شوش ، يک تخته قالي مخملي بود که يکصد و نود سال از عمرش مي رفت ، ولي رنگ و رويش و نيز شالوده اش، فرقي نکرده بود و پنج هزار تالانت طلا ارزشيابي  شد .� (6)

 

 

 

(( هر تالانت طلا مساوي است با 19/5560 فرانک امروز ))                             فرانک                    27800950=5560/19*5000

 

اگر هر فرانک فرانسه برابر با 590 تومان باشد .                                             تومان              16402560500=590*27800950

 

 

 

علاوه بر آموزشهاي مربوط به صنعت پارچه بافي و بافندگي و آموزش ، آگاهي هاي نظري و آموزش علمي فنون لازم ، در ايران باستان ، آموزش و تربيت شاگردان براي بافتن فرشهاي پشمي و ابريشمي گرانبها معمول بوده است .آموزش هنر قالي بافي و خياطي بويژه قالي هاي ابريشمي و پارچه هاي حرير ، بسيار دشوار و لازم به بکار بردن دقت فراوان و دردسر بسيار است و استادان زمان هخامنشي کلاسهاي ويژه اي براي آموختن بين جوانان در زمينه هاي گوناگون بافت و دوخت برپا کرده بودند .نمونه اي از تزينات يك لباس رسمي هخامنشي

 

 

 

در دوران هخامنشي به کارگاه هاي خياطي بر مي خوريم که در سطح انبوه و براي کارکنان و مستخدمين دربار و شاغلين بخشهاي نظامي مثل سرداران و سربازان لباس توليد مي کنند . البته بسته به نوع استفاده و موقعيت مصرف و در ضمن جايگاه استفاده کننده از لحاظ اداري ، جنس و دوخت لباسها متفاوت است . در ديوان حکومتي خياطي ها از بخشهاي مهم بوده اند . و در اين خياطي ها لباس هاي مشهور ايراني دوخته مي شد که در ميان خلعت هاي شاهانه جايگاه ويژه اي داشت . گاهي لازم بود که شاه ايران به رسم ياد بود و يا پاداش به شخصي عالي رتبه مثل حاکمان ساير کشورها و يا سرداران خود لباس فاخر بدهد . در اين شرايط استادكارترين و ماهرترين خياطان نازک دوز به وسيله گرانبهاترين پارچه ها دست به کار مي شدند و لباسي برازنده مي دوختند . نويسندگان يوناني نيز همواره از اين لباسها در رديف اشياء گرانبها نام برده اند . در اين خياط خانه هاي بزرگ صدها کارگر زن و مرد سرگرم کار بوده اند . جالب اين است که سرپرستي همه کارگاهاي توليدي هميشه با يک زن بوده است و بالاترين حقوق را در ميان کارکنان اين کارگاه ها دريافت ميکرده است .

 

 جالب توجه اين است که بدانيم در اين کارگاهها کودکان نيز مشغول به کار بوده اند و کارشان متناسب با جسته ، جنسيت ، توانايي و سنشان طبقه بندي مي شده است مثلا در يک کارگاه به دو پسر و پنج دختر بچه ، در کارگاهي ديگر 6 پسر و 5 دختر و در ديگر کارگاه به 2 پسر و 1 دختر بر مي خوريم (8)

 

 معمول نيز چنين بود که تمام اعضاي خانواده براي يک کارفرما کار مي کرده اند . شايد کودکان خيلي زود وارد بازار کار و مجبور به کسب مهارت مي شدند .

 

 

 

در يک کارگاه به 12 نفر بر مي خوريم که سني در حدود 17 تا 20 سال دارند و سه تن از آنها دوزنده ردا ، 7 تن دوزنده لباس بي آستين ، 1 تن برش کار و ديگري رنگرز بوده است ، که البته 2 تن آخر به نظر در حال گذراندن کارآموزي بوده اند . در کارگاهي به 2 زن بر مي خوريم که پالتوهاي ظريف مي دوختند و در کارگاهي ديگر که البته بزرگتر بوده است به 21 زن دوزنده لباس ظريف برمي خوريم و 18 بانو نيز دوزنده لحاف بوده اند . همه اين ها بنابر مقدار کار روزانه ، سطح مهارت و نيمه وقت يا تمام وقت بودن خدمات شان ، حقوق دريافت مي کردند . به اين ترتيب امکان طبقه بندي حقوق بسيار متنوع بود و همين تنوع ، کار تهيه فهرستي از حقوق مشاغل را ، مخصوصاً در اين فقر سند بسيار دشوار مي کند .

 

مجموعاً مي توان چنين برداشت کرد که نظام ديواني نمونه لباسهاي هخامنشيهخامنشي مي کوشيد تا هر کس به اندازه کاري که انجام مي دهد مزد بگيرد .

 

 

 

پوشاک هخامنشيان :

 

يک از نکات جالب توجه در تمام نگاره هاي باستانيِ  هخامنشيان اين است که در هيچ نگاره اي انسان برهنه اي وجود ندارد    ( به جز نگاره هديه آورندگان- هديه آورنده هندي � آپادانا تخت جمشيد ) و اصولاً برهنگي از ديدگاه هخامنشيان بسيار زشت و قبيح مينمود . بنابراين زمينه هاي فرهنگي آن عصر ايران حاکي از پوشاندن بدن بوده است ، و بايد پوشاکي ساخته مي شد که هم پوشا و هم زيبا باشد . گزنفون در اين باره مي گويد : ((کورش اين لباس را از مادها بر گرفته بود و تمام کارکنانش را متقاعد کرده بود تا آن را بر تن کنند . ظاهراً وي معتقد بود که اين لباس نقص بدن اشخاص را مي پوشاند و آدمي را زيبا و بلند بالا نشان مي دهد . )) (9)

 

 

 

اصل اين لباس عيلامي بود که البته لباسهاي عيلامي از اين لباسها تنگ تر و کم چين تر بوده اند . بحث هاي زيادي درباره طراحي ، برش و دوخت اين لباسها شده است . برخي مي گويند پارچه ساده اي است به طول دو قد انسان و به عرض دو دست باز، با سوراخي براي سر. برخي هم آن را لباس دو تکه بسيار پر کاري مي دانند که حاصل هنر خياطان و استاد کاران ممتاز بوده است . در نگاره هاي آجريِ لعاب دار شوش عده اي از افراد گارد شاهي اين لباس را بر تن دارند . در اينجا رنگ آميزي نگاره ها  براي بازيابي شکل واقعي اين لباس کمک موثري است. هر لباس از سه قطعه پارچه متفاوت درست شده ، که به کمک حاشيه ها از يکديگر مشخص مي شود . بالاترين قطعه لباس آن است که روي شانه ها قرار مي گيرد . اين پارچه از اين مچ دست تا آن مچ را در بر مي گيرد .

 

سوراخي براي عبور سر در ميان دارد و در قسمت جلو تا روي سينه قرار مي گيرد . بعد پارچه اي يک رنگ به طرف پايين بدن ، در جلو تا کمر و در پشت تا زير نشيمن گاه . روي پارچه چين هاي عميقي وجود دارد . قطعه سوم پارچه اي نسبتاً بزرگ است که به صورت لنگ بسته مي شود و در پشت و جلو قدي يکسان دارد . از چين هاي پشت دامن پيداست که اين چين ها کمي به طرف جلو و بالا کشيده شده است . ضمن اينکه اين لباس زيبا و باوقار بود آزادي عمل زيادي به شخص مي داد و به راحتي مي شد دامن آن را بالا زد و يا آستين ها را بر دوش انداخت . نمونه اين را مي توان در نگاره نبرد شاه با جانور افسانه اي ديد.

 

 

 

سطح توليد :

 

در مورد لباسهاي دوران هخامنشي بي ترديد  سطح و ميزان توليدي وجود داشته است و صرفاً توليد لباس مد نظر نبوده است اما لباسهاي آن دوران متفاوت بود و هر کدام فضا و کشش خود را مي طلبيد :

 

1-   لباس هاي بسيار گرانبها : اين لباس ها همواره به صورت سفارشي و در شرايطي حتي منحصر به فرد ساخته مي شد مثلا در جايي استرابون مي گويد: � براي خلعت شاهي لباسي در حال دوخت بود که از ابريشم و حرير در آن استفاده مي شد . در تار و پود اين لباس از رشته هاي زر و براي تزيين از مرواريد خليج فارس و زمرد زرشکي استفاده ميشد .کارگراني شش ماه مشغول بافت و برش و دوخت بودند و داريوش در نهايت آن را به فرنکه داد . �     (10)

 

2-   لباسهاي رسمي : اين لباسها نيز در حد محدود توليد مي شده است . مثلا لباسي که براي خدمتکاران کاخ آپادانا دوخته شده است  همه يکسان و يک شکل بوده اند . البته اين لباسهاي در صورت احتياج تعويض مي شد و در آن صورت به کارگاه ها لباس جديد دسفارش داده مي شد . اين لباسها گاه خيلي فاخر و گاه معمولي هستند . ( لباسهاي سرداران در مراسم خاص ، لباس ساتراپ داران ، لباس زنان کاخ ،لباس درباريان خاندان شاه ) يا ( لباس نگهبانان ، مستخدمين ، کارگران و موبدان )

 

3-   لباسهاي سربازان : لباسهاي سربازان داراي حد توليد مشخصي نبود و چون توليد آن انبوه بود ظرافت خاصي در آن به کار نمي بردند و همواره در انبارها صدها دست از آن وجود داشت و مثلاً سربازان جاويدان که مشتمل بر ده هزار سرباز هم شکل و هم قد بودند همواره احتياج به لباس هاي تميز و نو داشتند.4-   لباسهاي کارگران : لباس کارگران مشغول در خارج قصر معمولاً از پنبه ساخته مي شد که هم نرم و هم خنک باشد و هم اينکه آزادي عمل را از کارگر نگيرد. اين لباسها بسته به نوع کار نازک و ضخيم بود . اين لباس ها نيز هميشه داراي ذخيره بود و شايد سالانه هر کارگر دو يا سه لباس دريافت مي کرده است .

 

 لباس زنان در دوران هخامنشي

 

 

 

جامه دار:

 

در نگاره بار عام داريوش به شخصي برميخوريم كه پشت سر وليعهد و جلوي اسلحه دار ايستاده است، و لباسي متفاوت دارد . اين شخص بالاترين مقام بعد از فرنكه رئيس تشريفات دربار است كه در جلو شاه ايستاده . لباس اين مرد يك باشلق است كه سربازان در ميدان جنگ مي پوشيدند تا گرد و خاك بيني و دهان آنها را نيازارد ، نوع ديگري از اين باشلق ها را نيز آشپزها مي پوشيدند تا نفس شان غذا را آلوده نكند . جامه دار مسئول ارشد رسيدگي به كارگاه هاي توليدي و انبارهاي لباس است . آن گونه كه از نگاره پيداست جامه دار از جايگاه بالايي حتي بالاتر از ارتش بد معظم داريوش برخوردار است . در نگاره اسم اين شخص آرئاپانوس هاراراپائيش ذكر شده .

 

 

از نگاره فروهر چه مي دانيد ؟

 

از دوران پادشاهي مادها و سپس شاهنشاهي هخامنشيان نگاره فروهر نشانه نماد ميهني بوده و آدمي را در پيکره و سيماي شاهين تيز چنگ و بلند پروازي نشان مي‌دهد که آنرا نماد توانايي، سر بلندي و فر و شکوه مي‌دانستند و پرچم‌هاي خود را به نما و سيماي شاهين مي‌آراستند.

 

 نماد دين

 

ايرانيان پيرو اشو زرتشت براي اين نيروي مينوي که بن مايه آن جنبش و پيشرفت بسوي رسايي، فرامايگي و والايي است، هيچ پيکره‌اي را بهتر و شايسته تر از شاهين نيافتند و آنچه که در گذشته نشانه فر و شکوه و سر بلندي بود و انگيزه ملي و ميهني داشت با اندک دگرگوني در سر و پاي شاهين به سيماي کنوني در آوردند، تا هم بن‌مايه مينوي را نشان دهد و هم نمودار سر بلندي و سر فرازي ايرانيان باشد.

 

در نگاره فروهر دو نيروي هميستار (مخالف) �سپنتامينو� (نشانه خوبي) و�انگره مينو� (نشانه بدي) نمايان است و آدمي رو به سپنتا مينو دارد و بسوي او ميرود به انگره مينو پشت کرده‌است .

 

 

 ويژگي‌ها

 

 

? چهره فروهر همانند آدمي است ،از اين رو گوياي پيوستگي با آدمي است، او پيري است فرزانه و کار آزموده، نشانه از بزرگداشت و سپاس از بزرگان و فرزانگان و فرا گيري از آنان دارد .

 

 

 

?- دو بال در پهلو‌ها که هر کدام سه پر دارند اين سه پر نشانه سه نماد پندارنيک، گفتارنيک، کردارنيک که هم‌زمان انگيزه پرواز و پيشرفت است.

 

 

 

?- در پايين تنه فروهر سه بخش، پر‌هايي بسوي پايين است ،که نشانه پندار و گفتار و کردار نادرست ويا پست مي‌باشند، از اينرو آنرا، آغاز بدبختي‌ها و پستي براي آدمي مي‌دانند.

 

 

 

?- دو رشته که در سر هر يک گردي (حلقه) چنبره شده‌اي مي‌بينيم ،در کنار بخش پاييني تنه مي‌باشند که نماد سپنتامينو و انگره مينو هستند ،که يکي در پيش پاي و ديگري در پس آن است. و اين رشته‌ها هر يک در تلاش هستند که آدمي را بسوي خود بکشند ؛اين نشانه آنست که آدمي بايد به سوي سپنتا مينو(خوبي)پيش رود و به انگره مينو(بدي) پشت نمايد.

 

 

 

?- يک گردي (حلقه) در ميانه بالاتنه فروهر وجود دارد اين نشان، جان و روان جاودان است که نه آغاز و نه پاياني دارد.

 

 

 

?- يک دست فروهر کمي به سوي بالا و در راستاي سپنتا مينو اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستايس اهورمزدا و راهنمايي آدمي بسوي والايي و راستي و درستي مي‌باشد.

 

 

 

?- در دست ديگر گردي (حلقه‌اي) دارد که نشانه، وفاداري به پيمان (عهد) مي‌باشد و نشانگر راستي و پاک خويي و جوانمردي و جوانزني است

 

 

 

زنان ايراني

 

زن در اوستا و همچنين در زبان سانسکريت به آشه بانو خوانده مي شده که به معني دارنده فروغ راستي و پارسايي است. که امروزه فقط بانو به معني فروغ و روشنايي را بکار مي بريم .

 

زن در ايران باستان مقامي بسيار والا و ارجمند داشته است. در دوران هخامنشيان زنان در کليه امور همچون مردان به کار و پيشه مشغول بوده اند.

 

اين را سنگ نوشته هاي گلي به اثبات مي رساند . زنان در هنگام زايمان مرخصي با حقوق داشته اند وهمچنين پس از زايمان به آنان پاداش هاي گرانبها نيز داده مي شد .

 

برخي از زنان در اين سنگ نوشته ها معرفي شده اند که املاک وسيع و کارگاه هاي بزرگي داشته اند , همچنين در دوره هخامنشيان زنان مي توانستند بدون هيچگونه دخالت شوهر در املاک و دارايي هاي خود هر گونه تصرفي که مايل بودند , بنمايند.

 

در ايران باستان , مقام زن در جامعه بسيار بالا بود و در بسياري از شئون زندگي با مرد همکاري مي کرد.

 

آنان مي توانستند در سرودن يسنا و برگزاري مراسم ديني حتي با مردان شرکت کننده يا خود به انجام اينگونه کارها بپرداند .مي توانستند در اوقات معيني به پاسداري آتش مقدس پرداخته و حتي به شغل وکالت و قضاوت مشغول شوند

در شاهنامه و ديگر حماسه هاي باستاني اين سرزمين , اسامي بسياري از اين زنان نامدار و پهلوان و ميهن پرست و ديندار- که به واسطه کارهاي مفيد و نيکشان در گروه زنده و افراد جاويد در آمده اند - نام برده شده و بر روان فرهمند آنان درود فرستاده مي شود .

 

در ايران باستان زنان همچون مردان مي توانستند فنون نظامي را ياد بگيرند و حتي فرماندهي سپاهيان را بر عهده بگيرند.بانو آرتميس که فرمانده سپاهيان ايران در برابر يونانيان بود ,گردآفريد که مرزدار ايران بود و در برابر سهراب صف آرايي کرد .

 

زيبايي تمدن ايران و فرهنگ انساني اش در اينجا بيشتر آشکار مي شود که زني ايراني داراي شخصيت حقوقي و برابر با مردان بوده و مي توانسته به شغل وکالت دادگستري بپردازد و حتي بر مسند قضاوت بنيشيند .

 

اين زيبايي تمدن ديدن چهره هاي درخشان از زنان ايراني که بر جايگاه والاي شاهنشاهي ايران تکيه زده اند نمايانتر مي شود.چهره هايي همچون هما , آذرميدخت , پوراندخت و دنياک و نيز چهره هاي مشهوري که فرماندهي سپاهيان ايراني را بر عهده داشته اند: همچون آرتميس کرديه ،بانو گردآفريد و...نيز زنان سياستمدار و دانشمندي که به تنهايي و يا دوش به دوش مردان خود ايستادند و از اين سرزمين پاسداري کردند , زناني چون آتوسا (همسر داريوش بزرگ), شهربانواستر,شهربانوموزا , پروشات , آتوسا(همسر سياستمدار و هوشمند اردشير دوم), پانته آ , کتايون, سيندخت , فرنگيس , فرانک , شيرين , منيژه , ارنواز شهرناز, رودابه , تهمينه , پورچيستا.چيستا دختر کوچک آشوزرتشت.

 

 

 

 

 

آخرين اندرز کوروش

 

 

 

 

فرزندان من. دوستان من. اكنون به پايان زندگي نزديك گشته‌ام. من آن‌را با نشانه‌هاي آشكار

 

 

 

دريافته‌ام. وقتي درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد. كام من اين است كه اين احساس در اعمال و

 

 

 

رفتار شما مشهود باشد. زيرا من هنگام كودكي، جواني و پيري بخت يار بوده‌ام هميشه نيروي

 

 

 

من افزون گشته است.آنچنانكه هم امروز نيزاحساس نميكنم كه ازهنگام جواني ناتوان ترشده ام.

 

 

 

من دوستان را به خاطر نيكوييهاي خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار ديده‌ام.

 

 

 

زادگاه من قطعه كوچكي از آسيا بود. من آن‌را اكنون با افتخار و بلندپايه باز ميگذارم. در اين

 

 

 

هنگام كه به دنياي ديگر ميگذرم، شما و ميهنم را خوشبخت ميبينم و از اينرو ميل دارم كه

 

 

 

آيندگان نيز مرا مردي خوشبخت بدانند.

 

 

 

فرزندانم! من شما را از كودكي چنان تربيت كرده‌ام كه پيران را آزرم (شرم)داريد و كوشش

 

 

 

كنيد تا جوانتران نيز از شما آزرم بدارند.

 

 

 

تو كمبوجيه، مپندار كه عصاي زرين سلطنتي، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت، دوستان

 

 

 

صميمي براي پادشاه عصاي مطمئن‌تري هستند.

 

 

 

هركس بايد براي خويشتن، دوستان يكدل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاري

 

 

 

به‌دست نتوان آورد.

 

 

 

به‌نام خدا و نياكان درگذشته، اي فرزندان اگر ميخواهيد مرا شاد كنيد نسبت به هم آزرم بداريد.

 

 

 

پيكر بيجان مرا هنگامي كه ديگر در اين دنيا نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه

 

 

 

زودتر آن را به خاك بازدهيد. چه بهتر از اينكه انسان به خاك كه اينهمه چيزهاي نغز و زيبا

 

 

 

ميپرورد آميخته شود.

 

 

 

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكي كه به مردمان

 

 

 

نعمت ميبخشد آميخته شوم.

 

 

 

اكنون احساس ميكنم جان از پيكرم ميگسلد... اگر از ميان شما كسي ميخواهد دست مرا بگيرد

 

 

 

يا به چشمانم بنگرد. تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگاميكه روي خود را پوشانده‌ام از شما

 

 

 

خواستارم كه پيكرم را كسي نبيند حتي شما فرزندانم.

 

 

 

از تمام پارسيان و متحدان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر شوند و مرا از اينكه ديگر از

 

 

 

هيچگونه بدي رنج نخواهم برد، درود فرستند.

 

 

 

به آخرين اندرز من گوش فرا داريد اگر ميخواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد. به دوستان خود

 

 

 

نيكي ورزيد. بدرود دوستان و فرزندان .

 

 

 

* بخشي از منشور جهاني حقوق بشر كوروش *

 

شاه شاهان ايران اين سرزمين جاويد

 

 

 

اينك من به ياري خداوند تاج سلطنت را بر سر نهادم اعلام مي كنم كه تاروزي

 

كه زنده ام و خداوند توفيق سلطنت به من بدهد دين و آداب و رسوم ملتهايي را

 

كه من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد ونخواهم گذاشت كه حكام و

 

 زير دستان من دين و آئين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آن هستم و ديگر

 

ملتها را مورد تهديد و تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين كنند .

 

من از امروز كه تاج شاهي به سر نهادم تا روزي كه زنده ام و خداوند توفيق

 

سلطنت را به من بدهد هرگز سلطنت خود را به هيچ ملت تحميل نخواهم كرد

 

 و هر ملت آزاد است كه مرا به سلطنت قبول كند يا نكند و هرگاه نخواهد من را

 

 پادشاه خود بداند من براي سلطنت ان ملت مبادرت نخواهم كرد . من تاروزي كه

 

 پادشاه كشورهاي ايران و بابل و جهات چهارگانه هستم نخواهم گذاشت كه كسي

 

 به ديگري ظلم كند و اگر شخصي مظلوم واقع شد من حق وي را از ظالم خواهم

 

گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم كرد .

 

من تاروزي كه پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال منقول يا غير منقول ديگري را

 

به زور يا به نحو ديگر بدون پرداخت بهاي آن و جلب رضايت صاحب مال تصرف نمايد .

 

من تا روزي كه زنده هستم نخواهم گذاشت كه شخصي ديگري را به بيگاري بگيرد

 

و بدون پرداخت دستمزد او را به كار وادارد .

 

 

 

من امروز اعلام مي كنم كه هركس آزاد است كه هر ديني را كه مايل است داشته

 

باشد و در هر نقطه كه مي خواهد سكونت گزيند مشروط بر آنكه در انجا حق كسي

 

را غصب نكند .

 

وبه هرشغلي كه ميخواهد بپردازد و مال خود را به هرطريق كه ميخواهد

 

به مصرف به رساند مشروط برآنكه لطمه به حقوق ديگران لطمه نزند .

 

من امروز اعلام مي كنم كه هركس مسئول اعمال خود مي باشد و هيچ كس را نبايد

 

به مناسبت تقصيري كه يكي از خويشاوندانش كرده مجازات كرد .

 

و مجازات برادر گناهكار و بر عكس بكلي ممنوع است و اگر يك فرد از خانواده يا

 

طايفه اي مرتكب تقصيري شود فقط مقصر بايد مجازات شود نه ديگران .

 

من تا روزي كه به ياري خداوند سلطنت مي كنم نه خواهم گذاشت

 

كه مردان و زنان را بهعنوان غلام و كنيز به فروشند و حكام زير دستان من

 

مكلفند كه در حوزه حكومت و ماموريت خود مانع از فروش و خريد مردان و زنان

 

به عنوان غلام و كنيز شوند .

 

رسم بردگي بايد به كلي از جهان برافتد و از خداوند خواهانم كه مرا در راه

 

اجراي تعهداتي كه نسبت به ملتهاي ايران و بابل و ملتهاي ممالك چهارگارنه

 

برعهده گرفته ام موفق گرداند .

 

 

 

 

"خداي بزرگ است اهورا مزدا که اين زمين را آفريد ، که آن آسمان را آفريد ، که مردم را آفريد ، که شادي را براي مردم آفريد . "

 

از : داريوش کبير

 

 

 

 

<:P:> مهندسان هخامنشى راز استفاده از عدد پى (??/?) را دو هزار و ??? سال پيش كشف كرده بودند. آنها در ساخت و سازه هاى سنگى و ستون هاى مجموعه تخت جمشيد كه داراى اشكال مخروطى است، از اين عدد استفاده مى كردند.عدد پى (?.14) در علم رياضيات از مجموعه اعداد طبيعى محسوب مى شود. اين عدد از تقسيم محيط دايره بر قطر آن به دست مى آيد. كشف عدد پى جزء مهم ترين كشفيات در رياضيات است. كارشناسان رياضى هنوز نتوانسته اند زمان مشخصى براى شروع استفاده از اين عدد پيش بينى كنند. عده زيادى، مصريان و برخى ديگر، يونانيان باستان را كاشفان اين عدد مى دانستند اما بررسى هاى جديد نشان مى دهد هخامنشيان هم با اين عدد آشنا بودند. �عبدالعظيم شاه كرمى� متخصص سازه و ژئوفيزيك و مسئول بررسى هاى مهندسى در مجموعه تخت جمشيد در اين باره،  گفت: �بررسى هاى كارشناسى كه روى سازه هاى تخت جمشيد به ويژه روى ستون هاى تخت جمشيد و اشكال مخروطى انجام گرفته؛ نشان مى دهد كه هخامنشيان دو هزار و ??? سال پيش از دانشمندان رياضيدان استفاده مى كردند كه به خوبى با رياضيات محض و مهندسى آشنا بودند. آنان براى ساخت حجم هاى مخروطى راز عدد پى را شناسايى كرده بودند.� دقت و ظرافت در ساخت ستون هاى دايره اى تخت جمشيد نشان مى دهد كه مهندسان اين سازه عدد پى را تا چندين رقم اعشار محاسبه كرده بودند. شاه كرمى در اين باره گفت: �مهندسان هخامنشى ابتدا مقاطع دايره اى را به چندين بخش مساوى تقسيم مى كردند. سپس در داخل هر قسمت تقسيم شده، هلالى معكوس را رسم مى كردند. اين كار آنها را قادر مى ساخت كه مقاطع بسيار دقيق ستون هاى دايره اى را به دست بياورند. محاسبات اخير، مهندسان سازه تخت جمشيد را در محاسبه ارتفاع ستون ها، نحوه ساخت آنها، فشارى كه بايد ستون ها تحمل كنند و توزيع تنش در مقاطع ستون ها يارى مى كرد.

شنبه 7 آذر 1388 - 10:39:06 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم